سفرنامه تور مرداب هَسَل مورخ 96/09/10

سفرنامه تور مرداب هَسَل
مورخ 96/09/10
راهنما: پویا ملاحسنی





جنگل مه گرفته و برگ های زرد و قرمز و سبز، نم نم بارون و موسیقی گوش نواز برخورد قطرات باران بر پیکر جنگل ... آتش و سرمای خیس آلود لباس های چسبیده بر تن .. و چای آتشی ...
تمام این ها سبب شد تا کوله بار سفر را ببندیم و راهی جنگل های شمال بشیم و از مرداب هسل بازدید کنیم.
صبح هنگام همه از راه رسیدند و سفر آغاز شد...
جاده و رود و کوهستان البرز هم مسیر ما بودند...
سیاه بیشه توقف کردیم و در بلندای دره نشستیم و صبحانه را نوش جان کردیم...






نوبت معارفه شد و همسفرها با شور و نشاط فراوان میکروفن را به دست گرفتند و از خودشان و علایقشان گفتند...
از هزار چم هم گذشتیم و دره ی کمجل را از دور دیدیم و تحسین کردیم این همه زیبایی را...







از مرزن آباد گذشتیم و پا در دل جاده جنگلی گذاشتیم... هوا مطبوع بود و هنوز از باران خبری نبود... درخت های زیبای انجیلی با فرم های خاص و زیباشان و برگ ها هزار رنگشان در مسیر همراه بودند...



























به مرداب رسیدیم که خزه ای سبز رنگ به تن کرده بود و آرام و بی هیچ حرکتی جنگل را به سکوت و آرامش فرا می خواند...









باران هم بالاخره باریدن گرفت و دست به کار علم کردن سقف پلاستیکی شدیم...از طناب و درخت و چوب و پلاستیک سرپناه ساختیم و آتش هم با همت و همکاری همسفرهای عزیز به پا شد... زیر باران دور آتش نشستن صفای دارد که تا تجربه نکنی درکش نمی کنی...
چای هم آماده شد و تن های سرد و خیس ما را گرما بخشید...



در نزدیکی ما درخت لیلکی زیبایی پر ز تیغ خودنمایی می کرد... کمی از درخت لیلکی گفتم و با هم به منطقه بازی از جنگل رفتیم و تا توانستیم فریاد زدیم و انرژی های نهفته را تخلیه کردیم...






در راه برگشت از جنگل سه سگ با وفای مهربان تا جاده همراه ما شدند...
باران تا توانست بر ما بوسه زد و ما خیس و مست از این هم بوسه به اتوبوس پناه بردیم ...
در راه برگشت مسابقه و سرگرمی مثل همیشه راه را کوتاه کرد و آش کندوان سفر ما را تکمیل کرد....
ساعت 9 شب بود که در منزلگه سفرهای بی پایان توقف کردیم و برگی دیگر بر دفتر خاطراتمان ثبت کردیم....
به امید دیدار همه شما خوبان در سفرهای آینده...