× سفرنامه و تصاویر تورهای بهار 93

سفرنامه تور تپه های رنگین کمانی اشتهارد مورخ 93/1/12

بیشتر
10 سال 3 هفته قبل - 10 سال 3 هفته قبل #792 توسط travelloug
سفرنامه تور تپه های رنگین کمانی اشتهارد
مورخ 93/1/12
راهنمای تور: شهام نخبه زعیم

با سلام به همه ی همسفرهای عزیز
قرار بود که من سفرنامه تور اشتهارد رو بنویسم ، که خانم دهقان نیری بقدری زیبا حال و هوای تور رو ترسیم کردن، تصمیم گرفتم که از متن ایشون و سفرنامه ای که نوشتن، استفاده کنیم. جا داره از ایشون هم بخاطر لطف و هم بخاطر سفرنامه زیباشون تشکر کنم. منتظر دیدار مجدد و همسفر شدن در تورهای جدید هستم.























Last edit: 10 سال 3 هفته قبل by travelloug.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: ahmadreza, سمیه, durna

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
10 سال 3 هفته قبل - 10 سال 2 هفته قبل #802 توسط durna
بعد از دو روز بارش باران، عصر روز یک شنبه ابرها کنار رفتند و آسمان آبی را دیدیم. خیالمان راحت شد که هواشناسی اشتباه نکرده و به احتمال زیاد، سفر یک روزه ای در روز آفتابی خواهیم داشت. برنامه ی سفر را از هفته قبل ریخته بودیم، به هم خوردن آن و حبس شدن در خانه خوشایند هیچ کدام مان نبود. بار اول بود که هم سفر دوست داران طبیعت، در تور البرزمن می شدیم. وقتی مسئول پذیرش گفت تور برقرار است یک لایک حسابی، ضربدر سه گرفت. چون هنوز باران می بارید و باد می وزید و سفر کنسل نشده بود. گفت باران و باد جزء جدانشدنی طبیعت است و تور هم طبیعت گردی است و قرار نیست با این بهانه ها کنسل شود.
صبح روز دوازدهم فرودین 1393، میدان سپاه، جلوی بانک کشاورزی قرارمان بود. هوای بهاری را هیچ حساب کتابی نیست. یک روز گرم است، آنقدر که با خودت می گویی امسال تابستان گرمی خواهیم داشت و یک روز آن قدر سرد که حس می کنی زمستان یادش رفته دنباله ی چادر ننه سرما را جمع کند و خیال رفتن ندارد.
نگران وسیله نقلیه بودیم که روز تعطیل است، هست یا نیست و زنگ بزنیم آژانس و غیره که الحمدالله مشکلی نبود و بلافاصله تاکسی ایستاد و ما هم چپیدیم روی صندلی عقب و پنج دقیقه بعد هم به یُمن خیابان های خلوت روزهای تعطیل، رسیدیم به مقصد. همان لحظه ی رسیدن، با آقا شهام، لیدر تور آشنا شدیم. تعدادی از همسرفان که طبیعتاً هیچ کدام را نمی شناختیم آمده بودند. بقیه هم آمدند و ساعت 8 اتوبوس کرد. چند دقیقه ای بعد از حرکت، جلوی نانوایی بربری اتوبوس ایستاد. آن طرف خیابان هم سوپر مارکت بود و این توقف لایک بعدی را برای تور به ارمغان آورد.
معارفه ی معمول با مقدمه ی لیدر که خودش را معرفی کرد، شروع کرد. بخش جالبش متولد «چه ماهی هستی» بود. بالاخره هر کس در یک ماهی به دنیا آمده بود و تعداد فروردینی ها از دیگران بیشتر بود به گمانم. یک عده خانوادگی آمده بودند. یکی دو نفر دانشجویی، یکی دو نفر به تنهایی و یکی دو نفر هم دوست بودند بین همسرفان. خیلی طول نکشید که اتوبوس جلوی امامزاده سه گنبدان توقف کرد. امامزاده ای که دو مقبره و سه گنبد داشت. پیشینه ی آن به دوره ی سلجوقیان برمی گشت.
سفره هفت سینی زیر گنبد اول پهن بود که ماهی اش مرده بود. در و دیوار هم پر از عکس و بنر و پارچه نوشته بود. اما دیدن یادگاری نوشته ها روی دیوارهای داخل گنبد سقف، حالمان را گرفت. اصلاً متوجه نمی شوم خوب این یعنی چه؟ حالا شما رفتی بالا و جایی که دست دیگران نمی رسد، نوشتی مثلا فلانی و تاریخ هم زدی. خوب که چه؟ مثلا ثابت کردی که دستت به جایی که دست دیگران نمی رسد، رسیده، یا ثابت کردی یکی به اسم فلانی در فلان تاریخ اینجا بوده. خوب بوده که بوده. به من و دیگران که شما را نمی شناسیم و این ابنیه ها بخشی از تاریخ ما هستند چه ربطی دارد؟ حسابی حالم گرفته شد.
بگذریم. ما که صبحانه مان را در منزل میل کرده بودیم، اما از کیک و آب میوه ی البرزمن هم نگذشتیم. آن را در لرزش دنده هایمان از سرما خوردیم و سوار اتوبوس شدیم.
اتوبوس ساعت یازده کنار جاده ایستاد و گفتند پیاده روی از این جا آغاز می شود. خورشید کاملاً بالا آمده بود و سرما را در خود حل کرده بود. باد ملایمی می وزید. خوشبختانه زمین خشک بود. نگران این بودم که با باراش-های دو سه روز گذشته زمین گل باشد و طی مسیر در گل اذیت مان کند که خوشبختانه پا روی زمین سفت و خشک که گذاشتم خیالم راحت شد.
مسیر پیاده روی از وسط دشت سمت راست جاده می گذشت. روبه رویمان، آن دور دو رشته ارتفاع دیده می-شد که سفیدی برف روی ارتفاعات دوم به چشم می آمد و سمت چپ هم تپه های به هم پیوسته بود. دشت از بوته های علفِ تُنُک، پر بود. جاده خاکی که از رفت و آمد وسیله نقلیه در زمین بکر بیابان درست شده بود بعد از یک برآمدگی ادامه داشت. سرخی تپه ها دیده می شد از یک طیف رنگی قهوه ای مایل به قرمز تا کرم را در خود داشت. خاک های رنگی به خاطر ذرات فلزات لایه لایه و گاه تپه تپه روی هم خوابیده بودند و تصویری زیبا از طبیعت را به نمایش می گذاشتند. از لای تپه¬های رنگی گذشتیم و روی ارتفاع توقف کردیم و لیدر توضیح داد که رنگی بودن خاک به چه دلیل است.
خاک زیر نور خورشید می درخشید. این چیزی بود که حتی در عکس های سایت البرزمن ندیده بودم. تکه هایی مثل براده های شیشه و بلور روی تپه ها پخش بود. مثل اکلیل نقره ای که روی چیزی بپاشند. سنگ های شفاف که قرمزی خاک لای لایه های آن بود و در طول پیاده روی زمین دیده می شد. مسیر از پستی بلندی ها می گذشت و می رسید به دشتی صاف و ترک خورده. ردیف جا پاهای حیوانات دیده می شد که حدس می زدیم جای پای گرگ یا سگ باشد. راهنما هم توضیح داد که بله این جا هم گرگ دارد و هم شغال.
کمی هم آن جا توقف کردیم و رفتیم تا غار نمکی. غار میان تپه ها بود و جویی از نمک از دهانه ی آن بیرون آمده و سفید می زد. یکی هم شوری اش را امتحان کرد و اطمینان داد که بله نمک است و خیلی شور. خلاصه داخل غار شدیم. تاریک بود و تا چشم به تاریکی عادت کند و سقف و دیوارها را ببینیم چند دقیقه ای زمان برد. با کمک نور موبایل ها از زیر سقف کوتاه غار گذشتیم و رسیدیم به محوطه ی اصلی غار. لیدر هم کمی راجع به غارها توضیح داد بعد هم یک مرحله ی سکوت در تاریکی محض داشتیم.
چیزی که قبلاً تجربه نکرده بودم. بودن در تاریکی، در جایی ناشناخته که هیچ صدایی نیست. شاید به نظر بیاید که باید وحشت ناک باشد. اما احتمالاً چون در جمع بودیم، احساس ترسی نبود و تنها خیال بود که میدان داری می کرد. می توانستی تصور کنی که هزاران ستاره بالای سرت می درخشد و یا تصور کنی سقف چنان کوتاه است که می توانی به آن دست بزنی. تصور کنی که در فضا معلق هستی. یک نوع سوت و گرفتگی توی سرم بود. انگار هجمی از صداهای بیرون در سرم گیر افتاده اند و به جمجمه ام فشار می آوردند که بزنند بیرون و سرم سبک بشود. اگر صدای قار و قور شکم یکی از همسفران سکوت را به هم نمی زد، لحظه ی بی نظیری بود. اما آن صدا که دو سه بار هم تکرار شد و شلیک خنده¬ی پسرم مرا از آسمان پر ستاره و سکوت سیاه، پرتاب کرد به دنیای واقعی. چشممان به تاریکی عادت کرده بود. ذره نوری که از دهانه های غار در پیچ و تاب دیوارهای پفکی به درون می تابید، هیبت همسفران را نمایان می کرد. انگار حجمی از آدم ها را در تاریکی نقاشی کرده باشند. در تاریکی ای که نمی شد چهره یا رنگ لباسشان را دید.
از غار با احتیاط های لازم که سرمان به جایی نخورد، بیرون آمدیم. وقت ناهار بود. زیرانداز را کنار تپه¬ای پهن کردیم و ساندویچ مان را خوردیم. آتش که روشن شد دلمان غش رفت برای چای آتشی که زحمتش را دو لیدر که متأسفانه اسم خانم را به خاطر نمی آورم، کشیدند.
بعد به پیشنهاد یکی از همسفران برگشتیم به غار. دو سه دقیقه ای ماندیم. موقع بیرون آمدن هم، بالاخره سنگ نمکی سقف، سرم را ندید و با هم تصادف کردیم و پخش زمین شدم.
بیرون بازار عکس و بالای تپه رفتن گرم بود. آقا شهام هم گفت باز هم اگر چای می خواهیم، هست. بعضی نماز خواندند، بعضی قدری دراز کشیدند. بعضی کیک تولد خوردند. بعضی داستان به زبان انگلیسی تعریف کردند. بعضی قلیان کشیدند. خلاصه زمان استراحت تمام شد. وسایل را جمع کردیم و پا کشیدیم به راه برای باز گشت.
رسیدیم به همان محوطه ی ترک خورده با جاپاهای گرگ و شغال. آقا شهام هم یک مارمولک کله تمساحی را توی دستانش نشانمان داد. توضیح داد که بر عکس تصور خیلی ها مارمولک سمی نیست. فقط دو نوع مارمولک سمی وجود دارد. راجع به گونه ی توی دستش هم توضیحاتی داد. بعد هم با احتیاط آن را در بیابان رها کرد.
مسیر بازگشت دیگر از بین تپه ماهورهای رنگی نمی گذشت. راهنمای محلی تور هم هوا هوای ما می آمد. گاهی به مسافران نزدیک و هم قدم بود که سوال هایشان را پاسخ می داد و گاه روی تپه ها و دشت اطراف دیده می-شد.
سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم.
زمان بندی دقیق و برنامه ریزی خیلی خوبی داشت. در پایان سفر حق دادم که اگر می خواستیم جای دیگری را هم ببینیم، خستگی سفر به خاطر پیاده روی طولانی اذیت مان می کرد.
از همه به خصوص آقا شهام و البته خانمی که کمک ایشان بود سپاسگزاریم. سفر خوبی بود. سال خوبی برای همه آرزو می کنم. امیدوارم فرصت های فروانی پیش بیاید که بتوانم باز هم با شماها همسفر باشم.















Last edit: 10 سال 2 هفته قبل by travelloug.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: travelloug, محسن, solimani, سمیه, اسدی, منا

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
10 سال 2 هفته قبل - 10 سال 2 هفته قبل #814 توسط سمیه







خیلی جالبه که یه نویسنده سفرنامه توری که رفتی رو بنویسه!! !40
از خانم دهقان نیری سپاس ویژه!!
تپه ها واقعا رنگین کمون بودن انگار که قوطیای رنگو روی زمین پهن کرده باشی..
غار که اصلا حرف نداشت.. سکوتی که بر ما گذشت انگار مارو با خودش می برد. به ویژه اینکه از مسیر انتهای غار (که حتی سینه خیز هم نمیتونستی پیشتر بری) نسیم سرد ملایمی می وزید.. و تو رو باخود می برد..
لحظه های اولی که تو غار بودی چشمات هیچ فایده ای برات نداشت چون فقط اراده تو بود که اونها رو بازو بسته میکرد ومغزت غیر از پیغام "error" هیچی تحلیل نمیکرد: چون در هر دو حالت تاریک بود!! !21
تاریکی انگار همه مارو بلعیده بود اما عجیبه که این اصلا ترسناک نبود.. بیشتر اروم بود...
بسه دیگه خیلی نوشتم خسته شدم !41
Last edit: 10 سال 2 هفته قبل by travelloug.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: travelloug, محسن, solimani, ahmadreza, اسدی, durna

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
10 سال 2 هفته قبل #819 توسط محسن
درود بر شما خانوم دهقان نیری بابت زحمتی که برای توصیف زیبایهای این سفر کشیدید !25

آرزوی همسفر شدن با همسفری همچون شمارو دارم !59

امیدوارم به همه ی دوستان خوش گذشته باشه !17

امیدارم سالی توام باسلامتی وتندرستی رو پیش رو داشته باشید !40

بدرود !35
كاربر(ان) زير تشكر كردند: travelloug, solimani, ahmadreza, سمیه, اسدی

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
10 سال 2 هفته قبل #820 توسط منا
با سلام..

به جرات میتونم بگم یکی از بهترین سفرنامه هایی بود که تا به حال خوندم..توصیفی که کردین بسیااااررر زیبا بودش..واقعا لذت بردم... !12

سالی پر از موفقیت و شادی براتون آرزو میکنم. !25 !25
كاربر(ان) زير تشكر كردند: solimani, اسدی, durna

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
10 سال 2 هفته قبل - 10 سال 2 هفته قبل #824 توسط سمیه
ببخشید.. یه "سپاس ویژه مهمه دیگه" یادم رفته بود.. !60
از همه دوستای عزیزی که ترانه های دلخواهشون رو با هنس فری گوش میدادن واقعا سپاسگزارم! !42
همه اونایی که به اعصاب بقیه احترام گذاشتن
که البته تعدادشون کم نبود ولی خوب وقتی یه نفر اینطوری باشه:!65 اون وقت بقیه: !13
Last edit: 10 سال 2 هفته قبل by سمیه.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: ahmadreza, اسدی

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: admin1شهامmisha
زمان ایجاد صفحه: 1.434 ثانیه