× تصاویر و سفرنامه تورهای بهار 97

سفرنامه تور بازفت و پل خدا آفرین مورخ 11 الی 97/2/14

بیشتر
5 سال 11 ماه قبل - 5 سال 11 ماه قبل #1900 توسط travelloug
سفرنامه تور بازفت و پل خدا آفرین
مورخ 11 الی 97/2/14
راهنما: پویا ملاحسنی


آسمان آبیست و رود جاریست ودر دشت های سبز زاگرس زندگی به همین سادگی جاریست...
اردیبهشت ماه سال 1397 خورشیدی پر باران و زندگی بخش از راه رسید و رقص رستنی ها را بر روی دامن کوهستان زاگرس، شور بیشتری بخشید...
در این دیار مردمی هستند که با شروع بهار شور و حال متفاوتی رو تجربه میکنند.. شور رفتن ...
عشایر بختیاری این مردم سختکوش سختی دیده ای که جزیی جدا نشدنی از طبیعت زاگرس رام نشدنی هستند .... مثل هزاران سال گذشته با شروع بهار بانگ کوچ سر میدهند و از گذرگاههای باستانی میگذرند به امید مرتع خوب و چرای بهتر دام های بی شمارشان را از دره ها و کوهها رد میکنند و هم گام با نسیم بهاری حرکت میکنند....
و ما البرزمنی های بی قرار به شوق دیدن این لحظات ناب شال و کلاه کردیم تا در عروس ماههای سال (اردیبهشت) میهمان بختیاری های با اصالت باشیم...
سه شنبه شب با تاخیر فراوان و گذر از ترافیک سنگین سفر ما آغاز شد... جلوی شرکت مینو بقیه همسفران هم به جمع ما پیوستند و کمی دیرتر ازهمیشه راهی جاده های بی پایان شدیم...
خستگی و و بی حوصلگی مجال معارفه کردن را از ما گرفت ولی همه با لبخندی بر لب به امید اتفاقات خوب روزهای بعد چشم ها را بستیم و به خواب رفتیم...
تازه صبح شده بودکه به شهرکرد رسیدیم .. هوا مطبوع و دلنشین بود .. آبی به سر و صورت زدیم و اماده شدیم تا از مناظر بی نظیر مسیر لذت ببریم...دشت ها و کشت زارهای وسیع و کوستان صخره ای زاگرس چشم اندازهای زیبایی را درست کرده بودند...
دیگه داشتیم گشنه میشدیم که بالاخره زمان صبحانه نوش جان کردن از راه رسید... کنار یک مزرعه جو نشستیم و حسابی دلی از عزا در اوردیم...
در روستای صمصامی اتوبوس ما توقف کرد تا سوار مینی بوس های محلی بشیم...فرصتی دست داد تا از دور مراسم سوگواری بختیاری ها را نگاه کنیم...
مینی بوس ها از راه رسیدند و به سمت گردنه ی چری حرکت کردیم... کوهستانی خشن و به شدت زیبا... از گردنه چری که رد شدیم جنگل های سبز بلوط شروع به خودنمایی کردند.. سیاه چادرها در میان کوهستان به صورت پراکنده به چشم میخوردند و رود خانه بازفت در انتهای دره می خرامید...
چیزی نگذشت که به مقصدمان روستای گزستان رسیدیم... به ما اطلاع دادند که عشایر در حال عبور از رود هستند پس خیلی سریع به سمت رودخانه رفتیم تا این صحنه های ناب را از نزدیک ببینیم...
خرها به آب میزدند و چوپانان با قایقی از مشک گوسفند از آب میگذشتند.. بار خرها، بره ها و بزغاله های تازه متولد شده بود. ما شاهد اتفاقی بودیم که طی هزاران سال بدون وقفه در حال تکرار بود ...
کوهستان سبز و رودخانه پر آب و صدای فریاد چوپانان که دیگه جزیی از طبیعت شده بودند ....












به سمت خانه ی با صفای طلا خانم و حمیده خانم رفتیم تا ناهار نوش جان کنیم... طلا خانم و حمیده خانم در حال پختن نان بودند...و یک مرد از کوهستان برای ما قارچ کوهی آورده بود...آتشی به راه کردیم و جوجه کباب مفصلی با دوغ محلی نوش جان کردیم... خواب بعد از این ناهار قابل وصف نبود...
هنوز هوا روشن بود که به کنار رود بازفت برگشتیم و با سینی (قایقی از مشک ها) رد شدن از رودخانه را تجربه کردیم... چند نفری هم تن رو آب زدیم.. خورشید داشت غروب میکرد که بر قسمت بلندی از ساحل بازفت اطراق کردیم و هندوانه نوش جان کردیم... چشم انداز غروب و کوهستان و جنگل و رود و صدای زنگوله هایی از دور....





















شب از راه رسید و بعد از میرزا قاسمی و سوسیس بندری به خوابی عمیق فرو رفتیم تا برای فردا اماده باشیم...
صبح روز بعد، بعد از خوردن صبحانه برای دیدن پل خدا افرین اماده پیاده روی شدیم .... دشت های سبز و علفزارها و جوهایی که حسابی قد کشیده بودند ما را مست این همه زیبایی کرده بودند... در میانه های راه دره ی بازفت عمیق تر شد و مناظر خیره کننده تر از قبل شدند...



بعد از گذر از سنگ ها و صخره ها به پل خدافرین رسیدیم... جایی که طبیعت برای سهولت عبور عشایر دست به کار شده و قسمتی از کوه را روی رود ریخته تا مسیری امن برای عشایر شکل بگیره البته برای رفتن به سمت دیگه ی کوه، صخره ای سترگ و بلند رو به روی رودخانه قد علم کرده که با همت اجداد بختیاری های سختکوش کوه تراش خورده و مسیر پلکانی و بی همتا برای عبور درست شده که عبور از ان خالی از خطر نیست...





نشستیم و استراحت کردیم و چای نوشیدیم و مسیر امده رو برگشتیم...
طلا خانم و حمیده خانم با چلو گوشت از ما پذیرایی کردند و همه به اتفاق بعد از خوردن ناهار برای چند ساعت غش کردیم... بقیه روز به استراحت و گپ و همنشینی با محلی ها گذشت و...
صبح روز بعد ... مینی بوس ها از راه رسیدند تا ما را پیش اتوبوس برگردانند... دل کندن سخت بود ولی چاره ای نبود...هر چه را امده بودیم برگشتیم و در راه برگشت داخل اتوبوس به بازی و شادی پرداختیم... از پانتومیم و اواز خواندن تا تمرین ادبیات تلفیقی فارسی و ترکی...
هنوز ساعت 10 شب نشده بود که همه همسفرها با هم خداحافظی کردند و سفر خاص و لذت بخش ما به پایان رسید...
مثل همیشه فرشید عزیز با مدیریت خوبش و همراهی بی نظیرش باعث شد تا تمام چالش ها و اتفاقات خللی به برنامه ایجاد نکنه و با حالی خوش این سفر هم به پایان برسه....
باید از همه شما همسفرهای با صفا و مهربان که با صبوری و همکاری کنار ما بودبد هم تشکر ویژه داشته باشم...
به امید دیدار شما خوبان در سفرهای بی پایان اینده...
Last edit: 5 سال 11 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.094 ثانیه