× تصاویر و سفرنامه های تور های بهار 98

سفرنامه تور میراش طالقان مورخ 1398/03/17

بیشتر
4 سال 10 ماه قبل - 4 سال 10 ماه قبل #2196 توسط travelloug
سفرنامه تور میراش طالقان
مورخ:1398/03/17
راهنما:الهام رهگذر

صبح که می شه ...
و صدای گنجشکها توی کوچه پس کوچه های شهر نواخته میشه، اگه سحر خیز باشی میتونی رقص کنان با موسیقی طبیعی از خونه بیرون بزنی و خودت رو برسونی کنار اتوبوسی که قراره پر بشه از دوستان جدید و حرکت کنی به سمت دره ای که انگار امتدادش میرسه تا جایی دوردست به سمت رویاهات...
همون رویاهایی که از بچگی با دیدن تصاویر مناظر طبیعی تو ذهنمون نقش می بست .
و ما نیز رسیدیم و راه افتادیم .به سمت طالقان زیبا تا از جاده دنبلید به آرتون از روی تپه های سبز مخملی بریم و جایی برای تجدید انرژی و روحیه و شروع فردایی بهتر پیدا کنیم و نفسی از هوای تازه پر کنیم .
ریه هامان پر اکسیژن پررنگ حیات است درین بزم به پا گشته
پس چو آهو بزنیم بر دل صحرا و بگوییم:
"زندگی رسم خوشایندی ست"
هر چند معارفه و ایستادن تو ماشین سخته اما دوستان خوبمون اومدن و از خاطرات کودکیشون گفتن .و چقدر با برخی ازاونها خندیدیم تا به رستوران باغ سنگی زیاران رسیدیم برای صرف صبحانه...
دوستان در آلاچیق های زیبا جا گرفتن، صبحانشون رو نوش جان کردن و عکس یادگاری گرفتیم .


کمی شادی و پایکوبی جو اتوبوس رو زنده تر کرد تا برای توضیحاتی در مورد طالقان بالای گردنه ایستادیم .بعضی هم ترجیح دادن تا با منظره زیبای اونجا عکس بگیرند .شاه البرز از دور خودنمایی می کرد و شاهرود در حرکت...
قبل از تغییر مسیر به سمت میراش توقف کوتاهی هم برای سرویس و خرید داشتیم .جاده فرعی میراش و دنبلید با چشم انداز سد طالقان و سبزه های کوههای اطراف دیدنی بود.


تا آقای نیک پیمان کاپیتان خوبمون کنار جاده ایستاد.
وسایل رو برداشتیم و راه افتادیم .شیب کمی داشت و گلهای زیبایی اطرافمون بود که متاسفانه به دلیل نبود پاکوب گاهی زیر پا می رفتن.
بالای شیب راه خاکی بود که اون رو ادامه دادیم...


تپه های مخملی خودشون رو نشون داده بودن و ما بین آسمان آبی و سبزی زمین معلق بودیم .
دشت هايي چه فراخ !
کوه هايي چه بلند!
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد!
من دراين آبادي، پي چيزي مي گشتم:
پي خوابي شايد،
پي نوري، ريگي، لبخندي.


از بالای تپه آبگیر زیبای کوچکی پیدا شد .






کنار آب رفتیم و ماهی های قرمز بهمان خوش آمد گفتن.
دو جوجه اردک سرو صدا کنان در آب بازی میکردن و سوژه زیبایی برای عکس شدن .


ماهی قزل آلا در کنار ماهی های گُلی به آرامی زندگی میکردن ...
دوباره حرکت کردیم و بعد از شیبی ملایم چشمه و درختان نمایان شدن .سایه ای پیدا کردیم و کنار جوی زیرانداز پهن شد .آقا احمدرضا هیزم جمع کرد و بساط آتش رو به پا کرد تا چای آتیشی همه رو مهمان کنه .




بطریها رو از آب چشمه پر کردیم و دوستان کم کم ناهارشون رو از کوله ها درآوردن و مشغول شدن.
این سفر یک ویژگی خاص داشت و اون همراهی دو دوست و همکار پرانرژی و شاد بود که دو طرف جوی نشسته بودن و با شوخی های جالبشون جو خوبی ایجاد کرده بودن.البته تعدادی هم خواب و تمرکز در خنکی طبیعت رو به صحبت و شادی ترجیح دادن و هر گوشه و کناری استراحت میکردن .جوراب و کفش رو درآوردیم و از آب چشمه خنکی گرفتیم.
قندهای باقیمانده را در بطری ها ریختیم و با آب لیمو و آب چشمه شربت خنکی ساختیم و لذت بردیم ...
لب آبي
گيوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
« من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است!
نکند اندوهي سر رسد از پس کوه.
چه کسي پشت درختان است؟
هيچ، مي چرخد گاوي در کرد.

گله گوسفندان سر رسید و زیر درخت روبرو راحت گرفت.صدای زنگوله ها عجب نوایی ست و جای نی چوپان خالی ...
سگ گله به سمتمان آمد و عزیزی جیغ کشان دور شد.اما دختری مهربان او را نوازش کرد و سگ سرش را روی پاهایش گذاشت و جدا نمیشد .


کلی عکس با سگ زیبای پشمالو گرفتن و و بعضی هم سراغ بره ها رفتن .


صدای بع بع کنار جوی آب و چمنزار و آسمان صاف این روزها کم پیدا میشه و غنیمتیه برای روز تعطیل...

کودکان احساس،جای بازی اینجاست.
از دوستان خوب و طبیعت دوست خواستیم که رو به آسمان بخوابند و ۲ دقیقه سکوت کنیم و به آواز طبیعت گوش بسپریم .
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها !
کوله ها را بستیم و به راه افتادیم .




تو راه برگشت از هم فاصله داشتیم ولی با هر گروهی همراه شدیم لذت بردیم .
نگاه سیر نمیشد از تماشای زیباییهای مسیر...


تا رسیدیم به ماشین کاپیتان نیک پیمان و همسفری که نتونستن باهامون تا بالا بیان.
فکر می کردیم ترافیک سنگینی در مسیر برگشت داشته باشیم اما خوشبختانه اینطور نبود.چند اجرای دابسمش جالب در مسیر برگشت داشتیم .آقای رضا با یک وویس بسیار جالب و آقای هاتفی با آهنگ خاطره انگیز گل سنگم .مرضیه جان پرانرژی شاد بود و همه انرژی مثبت به همدیگه منتقل می کردن.هر چند مسیر کوتاه ولی دلهایی به وسعت اقیانوس با هم یکی شدند.

روزی از نیمه های خرداد خاطره ای زیبا رقم خورد تا بدانیم:
زندگي خالي نيست
مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست.
آري
تا شقايق هست، زندگي بايد کرد.

و چنین شد که جمعه هفدهم خرداد نود و هشت ما به سر رسید،
اما قصه همچنان ادامه دارد...
الهام رهگذر
Last edit: 4 سال 10 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.124 ثانیه