× تصاویر و سفرنامه های تور های تابستان 98

سفرنامه تور آبشار هفت خوان مورخ: 1398/04/28

بیشتر
4 سال 9 ماه قبل - 4 سال 9 ماه قبل #2235 توسط travelloug
سفرنامه تور آبشار هفت خوان
مورخ: 1398/04/28
راهنما: آرمان الهویی نظری


سر آغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست
...
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین.
رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن.

مثل بال حشره وزن سحر را می دانم.
مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی.

تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.

من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد.
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را
خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی.
سهراب سپهری شعر صدای پای آب
آخرین آدینه تیرماه رو به امید شنیدن صدای پای آب به جلو دفتر آمدیم تا همراه همدیگر به سوی آبشاری در دل رشته کوه البرز رهسپار بشیم...
با رسیدن به موقع همگی دوستان کاپیتان غلامی استارت برنامه رو زدند ماجراجویی امروزمون رو آغاز کردیم،با هم پا به جاده ای گذاشتیم که توصیف زیباییش در کلمات نمی گنجد، درست حدس زدید جاده چالوس با مناظر از قبیل سد و تونل کندوان و داستان هایی شیرینش که هیچوقت تکراری نمیشه...
در ابتدای مسیر خاله صباح هم به ما اضافه شدند تا جمعمون کامل بشه، برای آشنایی بیشتر با همدیگه به معرفی خودمون پرداختیم و همینطور که داشتیم اینکارروانجام میدادیم متوجه ترافیک ابتدای جاده نشدیم و خیلی راحت به رستوران رسیدیم برای صبحانه، ، با خوردن صبحانه در این محفل زیبا و کلی عکس گرفتن به ادامه مسیر برگشتیم...


با گذر از سد امیر کبیر و پل خواب به روستای سر سبز سپهسالار رسیدیم و از جاده زیبای چالوس خداحافظی کردیم و به سمت جاده فرعی رفتیم و کم کم وقت آن رسیده بود که کفشهایمان را محکم کنیم و کوله بر دوش آماده پیاده روی شویم...
با گذر از روستا به ابتدا رودخانه رسیدیم، در چند سال اخیر خیلی شاهد سیلاب در مسیرهای فرعی جاده چالوس بودیم و برای جلوگیری از این واقعه آب بندهایی رو در مسیر رودخانه ساختند که خود همین بند ها جاذبه ای به مسیر ها اضافه کردند...


همین طور که قدم زنان داشتیم مسیر رو طی میکردیم ، باید در بعضی قسمت ها از عرض رودخانه رد میشدیم که با کمک به همدیگر اینکار رو خیلی راحت انجام دادیم و موانع رو یکی پس از دیگری رد کردیم...


همین طور که میرفتیم به درختی رسیدیم که سایه ای بر روی زمین گسترده و جای مناسبی رو برای اتراق کردند فراهم کرده، ما هم در زیر همین سایه زیر انداز خودمان را پهن کردیم تا کمی استراحت کنیم...
داخل دره هفت خوان خیلی هیزم کم هستش به همین خاطر تا دوستان استراحت کوتاهی کنند ما هم برای تهیه چایی آتشی بعد از ناهار دنبال هیزم گشتیم تا آتشی برپا کنیم...


با جمع کردن کمی چوب به نزد دوستان برگشتیم و آماده رفتن به سمت آبشار شدیم و کوله ها رو روی زیر انداز گذاشتیم و سبک به سمت آبشار به حرکت در آمدیم...
در هوای گرم تابستون چیزی بهتر از آبتنی در رودخانه آدم رو خنک نمیکنه به همین خاطر به زیر آبشار رفتیم و حسابی همدیگر رو خیس کردیم و دیگر گرما تابستان رو احساس نمیکردیم...






موقع وداع با آبشار فرا رسیده بود و همراه با بچه ها به سمت محل اتراقمون برگشتیم و مشغول خوردن ناهارهایی که آوردیم شدیم، با اتمام خوردن ناهار چند نفر از دوستان که صدای زیبایی داشتند با صداهاشون شادی رو به جمع آوردند و بعد از آن فقط یک بازی میچسبه و چه بازی بهتر از یک کلاغ چهل کلاغ همینطور که مشغول بازی بودیم چای آتشی هم آماده شد و با خوردن چایی دیگر وقت آن رسیده بود که به سمت اتوبوس برگردیم...
در مسیر برگشت کمی توقف کردیم و از صدای طبیعت و آب رودخانه لذت بردیم، و به روستا رسیدیم خانوم ها و آقایان روستا که تازه از باغهاشون آلبالو آورده بودند مورد استقبال و توجه دوستان قرار گرفتند و دوستان کلی آلبالو خریدند، خانوم انزوایی هم زحمت کشیدند و برای کل گروه از داخل روستا بستنی گرفتند.
موقع برگشت با دوستان پر انرژی کلی بازی کردیم و متوجه رسیدن به کرج نشدیم و تا به خودمان آمدیدم دیدم که وقت آن رسیده از خدمت دوستان مرخص بشیم و به خانه های خودمان برگردیم...
در اینجا جا داره از دو همکار عزیزم خانوم صبا خندان و مهران محب ربانی که در این مسیر همراه من بودند و بسیار زحمت کشیدند تشکر کنم...
و در آخر از شما همسفران پر انرژی بابت این همه انرژی که به ما دادی قدر دانی میکنم و امیدوارم در سفرهای بعدی در خدمت شما خوبان باشم...
پس تا سفرهای بعدی شما ها رو به خداوند منان میسپارم.
...
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان با البرزمن باقیست....
Last edit: 4 سال 9 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.102 ثانیه