× تصاویر و سفرنامه های تور های پاییز 98

سفرنامه تور قونیه تا کاپادوکیا مورخ 1398/09/15 تا 22

بیشتر
4 سال 4 ماه قبل - 4 سال 4 ماه قبل #2338 توسط travelloug
سفرنامه تور قونیه تا کاپادوکیا
مورخ: 1398/09/15 تا 22
راهنما: پویا ملاحسنی


آذر ماه امسال شور و هیجانی متفاوتی داشتم ... اشتیاقی وصف ناشدنی به سفری که در راه بود شب ها من رو بی خواب کرده بود... قرار بود که با همسفران البرزمن راهی دیار عشق بشیم... قونیه شهر آرامگاه شاعر و عارف بزرگ ایران زمین مولانا جلال الدین بلخی مقصد سفر ما بود.. آن هم در ایام شب عروس یعنی سالروز زمانی که مولانا به دیار حق شتافته بود...
هر سال از 10 دسامبر تا 17 دسامبر مراسم شب عروس در قونیه به مناسبت درگذشت مولانا برگزار میشود و عاشقان و شیفته گان عرفان و شعر و شاعری از همه جا خودشان را به قونیه میرسانند تا در این مراسم و یادبود شرکت کنند... ما هم شال و کلاه کردیم تا از نزدیک این حس و حال را تجربه کنیم...
صبح گاه روز جمعه 15 آذر سفر زمینی ما به سمت کشور ترکیه آغاز شد... هوا سرد و ابری بود و ما میدانستیم که روزهای سردی در انتظار ما خواهد بود ولی عزممان جزم تر از این حرف ها بود که جا بزنیم...
صبحانه را قزوین نوش جان کردیم و بعد از کمی استراحت بیشتر با هم آشنا شدیم و خاطره تعریف کردیم و خندیدیم... برای همسفرها از تاریخ ایران زمین میگفتم و با دیدن مناظر مختلف درباره ی طبیعت اطراف توضیحاتی میدادم...
زنجان و تبریز و صوفیان را رد کردیم و هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود که به مرز ایران و ترکیه رسیدیم... پاسپورت ها را با مهر خروج و ورود آشنا کردیم و در سالن سرد و خسته ی قسمت گمرک ترکیه به انتظار رسیدن اتوبوس نشستیم... دقیقه ها میگذشتند و از اتوبوس خبری نبود... شام هایی که از قبل آماده کرده بودیم را خوردیم و با بازی پانتومیم که خانم آرام به راه انداخت سرگرم شدیم.. بقیه ی کسانی هم که در مرز بودند با ما همراه شدند و حسابی مشغول بودیم که اتوبوس از راه رسید...
خوشحال روی صندلی ها لم دادیم و باز به راه افتادیم. شب بود و جاده های خلوت ترکیه در انحصار ما بودند... بارها و بارها پلیس ترکیه جلوی ما را گرفت پاسپورت ها و کیف ها و چمدان ها رو چک کرد و هر بار دست خالی از پیش ما رفت...

هوا که روشن شد سرزمینی یخ زده و درخت های برفی و کوهستان سفیدپوش جلوی چشمان ما ظاهر شدند...جاده زیبا بود. خیلی زود برای نوش جان کردن صبحانه ایستادیم و دلی از عزا در آوردیم و دوباره راهی شدیم...
در سرزمین آناتولی میراندیم و میرفتیم تا اینکه بالاخره به اولین منزلگاه رسیدیم... کاپادوکیه شهراسب های بسیار و خانه های دستکند غار مانند...
هتل ما در شهر اورتا حصار بود جایی که بلندترین قلعه ی کاپادوکیه قرار داشت... اتاق ها را تحویل گرفتیم و کمی استراحت کردیم و برای گشت زنی و دیدن قلعه در هوای سرد برفی منطقه کمی قدم زدیم... قلعه ی اورتا حصار مثل لانه زنبور پر از حفره و سوراخ بود و در آن غروب برفی دیدن منظره ی شهر از بلندای قلعه جالب و دیدنی بود...


عکس های یادگاری را گرفتیم و سری هم به فروشگاه ها زدیم و برای صرف شام و استراحت به هتل برگشتیم... هتل پر بود از گردشگرهای کشورهای مختلف... چین و هند و کره و لهستان و آلمان و غیره...
صبح روز بعد .. صبحانه را که نوش جان کردیم راهی موزه فضای باز گوریم شدیم...




شهری باستانی که پناهگاه و ماوای مسیحیان بسیاری بود ... کلیساهایی خاص در دل کوه که پر بودند از نقش های تاریخی... حسابی گشتیم و عکس گرفتیم و راهی شهر گوریم شدیم تا در مغازه های زیبا و معروف شهر دوری بزنیم ... گلیم ها و مجسمه ها و لوسترهای رنگارنگ و لباس ها و شال ها جلوه ی خاصی به فروشگاهها داده بودند...


بعد از گشت ناهار را نوش جان کردیم و راهی دره ی پاشا باغ شدیم...
صخره های قارچی و زیبا که زمانی خانه ی راهب های مسیحی بودند و شکل ها و فرم های بسیار خاص و دیدنی ای داشتند...


در دل صخره ها عروس و دامادی در حال گرفتن عکس و فیلم بودند و گروه همسفرهای ما با دیدن آنها کلی ذوق کردند و با شادی و پایکوبی حسابی باعث خوشحالی عروس و داماد شدند....


عکس ها را گرفتیم و راهی شهر تاریخی اوانوس شدیم ...
از روی رودخانه قرمز که بسیار زیبا و خاص بود گذشتیم و به کارگاه سفال گری قدیمی ای سر زدیم... کلی توی دالان های فروشگاه گشتیم و بدون خریدن سفال به سمت اتوبوس برگشتیم ...
دره ی دورنت که به تندیس های حیوانی معروف بود مقصد بعدی ما بود ...


اولین شکلی که دیدیم شتری نشسته کنار جاده بود... از تپه بالا رفتیم و شترهای بیشتری دیدیم... چندتایی هم فک و شیر دریایی دیدیم... در بالای تپه کنار سنگ هایی که شبیه تندیس های جزیره ایستر بودند نشستیم و سکوت کردیم... روح کاپادوکیه با باد و آواز پرنده ها به ما نزدیک تر شد...
توقف بعدی ما شهر اورگوپ بود.. در فروشگاه محلی شهر توقفی کردیم و کلی سوغات خریدیم و راهی هتل شدیم تا استراحت کنیم و گرم بشیم...
شبی شاد و خوش بر ما گذشت مخصوصا همسفرهای اتاق 0121..... امیر هم خوش و خرم بود...

صبح روز بعد چمدان ها رو جمع کردیم تا به سمت قونیه حرکت کنیم.. البته قبل از رفتن به قونیه ازاوچ گوزلر یا سه زیبا بازدید کردیم و از حسن تپه هم گذشتیم تا به شهر زیرزمینی کایماکلی رسیدیم...


شهری با دالان های تو در تو و سقف های کوتاه .. دیدن این شهر زیرزمینی حسابی نفس ها را توی سینه حبس کرده بود... مردم در طول تاریخ از این شهربه عنوان محلی برای پناه گرفتن استفاده می کردند...

عکس های چاپ شده روی بشقاب ها رو هم به یادگار خریدیم و به سمت قونیه حرکت کردیم....
قبل از رفتن به هتل در مرکز خرید نوالند توقف کردیم و کمی البسه ی ترک به سوغات خریدیم و در آخر به هتل زیبا و پنج ستاره ی ددمان رسیدیم...
صبح روز بعد شال و کلاه کردیم و به سمت مرکز شهر قونیه رفتیم .. اولین مقصد ما موزه ی پانوراما بود که با تصاویر زیبا و جذاب شرح حال زندگی مولانا را به نمایش گذاشته بود...






مقصد بعدی بنای یادبود سربازان کشته شده ی قونیه در جنگ جهانی بود...


بعد از دیدن بنای یادبود بالاخره لحظه ی دیدن مزار مولانا از راه رسید... بشنو از نی چون حکایت می کند... از جدایی ها شکایت می کند...با سردر مزار عکس های یادگاریمان را گرفتیم و وارد گنبد خانه شدیم...




غیر از مولانا مزار یاران و نزدیکان مولانا هم در آنجا قرار داشت... حسام الدین چلبی، سلطان ولد، پدر مولانا سلطان العلما و خیلی های دیگه... نوای آهسته ی نی داخل مزار به گوش می رسید...کمی درنگ کردیم و اجازه دادیم حال و هوای عرفانی فضا کمی حالمان را خوب کند...


در مجموعه و موزه ها گشتی زدیم و به ناچار از آن فضا دل کندیم و راهی رستوران شدیم تا کمی استراحت کنیم و گرم بشیم...
مقصد بعدی بازار و مسجد عزیزیه بود...




در بازار سنتی گشتی زدیم و مجسمه های صوفی های در حال سماع را به یادگار خریدیم و راهی تپه ی علا الدین شدیم تا از مسجد پادشاه سلجوقی بازدید کنیم...




فضای سبز اطراف تپه زیبا و دل نواز بود... مسجد اینجه منار آخرین جایی بود که بازدید کردیم و به سختی از مغازه ها دل کندیم و به هتل برگشتیم تا کمی استراحت کنیم و برای مراسم سماع که شب در مرکز فرهنگی مولانا اجرا می شد آماده بشیم...


خیلی زود زمان حرکت دوباره از راه رسید و همه به سمت سالن سماع حرکت کردیم... سالنی بزرگ که پر بود از بازدید کننده های مختلف برای دیدن مراسم سماع... کمی سخنرانی و موسیقی کلاسیک ترکی و زمان مراسم سماع رسید...
دراویش کلاه به سر به صحنه آمدند و بعد از رخصت گرفتن از بزرگ جمع چرخی زدند و با دامن های سفیدشان موج های سحر کننده ای به وجود آوردند. همه محو رقص و چرخش سماع شده بودیم...


لحظه هایی بی تکرار بر ما میگذشت ...
نیم ساعتی که گذشت سماع زن ها برای دور آخر چرخی زدند و بعد از احترام گذاشتن به بزرگ جمع صحنه را ترک کردند...
ما هم با حالی خوب سالن رو ترک کردیم و برای استراحت به هتل برگشتیم...
روز آخر حضور ما در شهر قونیه زمان گشت آزاد بود تا همسفرها به سلیقه ی خودشان شهر را بگردند و وقت بگذرانند...
تعدادی از همسفرها با من و وحید همراه شدند تا دیدنی ها بیشتری را ببینیم...مدرسه سیرچالی، مسجد و خانقاه بابا عطا و موزه باستان شناسی قونیه بازدید های روز آخر ما بودند .














آواز خوش خانم آرام هم همراه بود... البته دیدن منطقه طاووس بابا هم توفیق اجباری ای بود که نصیب من شد به همراه خانم مژگان و فرانک... فروشگاه ها و مراکز خرید مقصد بعدی ما شدند تا وقتی که هوا تاریک شد و باران باریدن گرفت.. زمان رفتن به درگاه 25 رسید... به در گاه رفتیم و کنار دراویش ترک نشستیم و با مراسم پر شورشون همراه شدیم... درویش جوانی هم چرخ زنان شور و حال شرکت کننده ها را بیشتر می کرد...
از درگاه 25 به چادر کنار مزار رفتیم و هنرمندان ایرانی را در حال نواختن دوتار و دف دیدیم...


کافه هیچ، مقصد بعدی ما بود و در آخر درگاه شماره 5....


دیگه از حال و هوای عرفانی کاملا پر شده بودیم و فرار را بر قرار ترجیح دادیم. به هتل برگشتیم و آخرین شبمان در هتل را هم سر کردیم....

صبح روز بعد آخرین لقمه های صبحانه ی لاکچری را نوش جان کردیم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت ایران راه افتادیم...
نصف مسیر در باران بود و نصف دیگه در برف و بوران... اما ما با خیالی آسوده جاده ها را در نوردیدیم و آخرین لیرهایمان را در سرویس های بهداشتی ترکیه خرج کردیم... نیمه های شب به مرز رسیدیم و با انتظار کوتاهی دوباره به اتوبوس برگشتیم و راه افتادیم... هنوز به تبریز نرسیده بودیم که آسمان کاملا روشن شد و معده هایمان فریاد گشنگی سر دادند...
کنار جاده ایستادیم و تخم مرغ سیب زمینی های خوش مزه را لقمه کردیم و با نسکافه و کیک نوش جان کردیم... با این که این صبحانه لاکچری نبود ولی صفایی داشت که قابل وصف نبود...
دوباره به راه افتادیم و از تبریز و زنجان و قزوین گذشتیم و ساعت 7 شب در جلوی شرکت البرزمن ایستادیم و پرونده ی سفر قونیه را بستیم...
با تشکر از همه ی شما همسفران عزیز و خوش اخلاق که در این سفر همراه ما بودید و همین طور تشکر از دوست و همکار خوبم آقای وحید شعبانی به خاطر همراهیشون در این سفر. به امید دیدار مجدد شما خوبان...
Last edit: 4 سال 4 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.208 ثانیه