× تصاویر و سفرنامه های تور های بهار 1400

سفرنامه تور زاهدان بم زابل مورخ 8 الی 95/9/13

بیشتر
7 سال 4 ماه قبل - 7 سال 4 ماه قبل #1626 توسط travelloug
سفرنامه تور زاهدان بم زابل
مورخ 8 الی 95/9/13
راهنما: پویا ملاحسنی
سفرنامه: وحید شعبانی



با یاد او
عشق برایم اینروزها در جاده متبلور می شود .. جایی میان رویا و حقیقت.. من رویا را ترجیح میدهم و دل به جاده خیال میزنم .. سیستان از آن جاهاییست که باید عاشق باشی و رویا پرداز تا عزم دیدارش کنی.. همت میخواهد این دیار رستم دستان ...
صبح هشتمین روز از آذر ترین ماه سال ۹۵ خورشیدی کوله هایمان را بسته ایم و در وعده گاه البرزمن ایستاده ایم تا اندک اندک جمع مستان بیایند و عازم میدان راه آهن تهران شویم تا خدای نکرده اسب آهنین بدون ما عزم زاهدان نکند.. حالا این اسب بزرگ آهنی منتظره تا تمومیه وجود منو همراش ببره .. می رویم .. سرخوشیم .. از شدت عشق درونمان ملتهب است .. منزلگاه ها را یک به یک طی می کنیم .. در میانه کویر سکوت را تکه تکه می کنیم و پیش میرویم .. قطار جای خوبیست تا خلوت کنی با یاران جان و از هر دری حرفی به میان بیاوری.. معارفه ای به راه می اندازیم و در گروه های کوچک به دیدار همسایگان نزدیک تر از جانمان می رویم .. در این آشنائیها پر است از خنده و خوشی.. پنجره های قطار با خود حسی عجیب به همراه دارند ..
سفر ادامه دارد و شب از کناره می­‌رود
کریوه ها و دشتهای رهگذر
دوباره شکل یافتند و روشنی، که آفریدگار هستی است
دوباره آفریدشان (کدکنی)
زاهدان ، شهر پرهیزکاران .. با آفتاب درخشان به استقبالمان آمده است.. سوار بر اتوبوس آقای نارویی می شویم که در وصف سبیلش هر چه بگوییم حق مطلب ادا نخواهد شد .. مقصد اولمان هتل جهانگردی زاهدان است که متصدیانی دارد خوشرو .. اتاقمان را تحویل میگیریم و آماده اولین دیدارمان می شویم ..
اینجا موزه جنوب شرقی ایران است ..



معماری چشم نواز دارد و حوض آبی که خودنمایی می کند در پیش چشمانمان .. شاید مقصود این است که یادمان نرود سیستان و بلوچستان امروز تشنه است و کم آب .. مجتبی خان نورا با آن لباس فراموش شده اجداد سیستانیش که زیباست و دل انگیز همراه ما می شود و همه چیز را برایمان بطور کافی و وافی توضیح می دهد .. از سیستان می گوید و نام آورانش .. از بلوچستان می گوید و مردمانش .. تابی در ساختمان حلزونیه موزه میخوریم و در انتها مورد استقبال جناب میرحسینی عزیز تر از جان که پست معاونت اداره میراث فرهنگی سیستان و بلوچستان را بر عهده دارند ، قرار میگیریم.. این سیستانی ها خودشان گل هستند و شاخه گلی به رسم یادگار به یارانمان می دهند ..





به هتل باز میگردیم و مورد عنایت جناب میرحسینی و یارانشان قرار میگیریم.. از سیستان می گوییم و گردشگری .. از تاریخ می گوییم و زیر ساختهای گردشگری .. و همچنان ما میدانیم که ایرانمان بهشت است و ... ناهار را میخوریم و رهسپار شهرگردی در زاهدان می شویم .. اینجا شهریست از دوران پهلوی اول .. اما فرهنگش دیرینه است به عمق تاریخ ایران.. اول به دیدار بزرگ ترین مسجد اهل تسنن کشور میرویم .. مسجد مکی..



گنبد و مناره هایش از هر جای شهر به چشم می آید و برای کسانی که راهی دیار استانبول شده اند خاطره ایاصوفیه را زنده میکند .. هنگامه اذان وارد مسجد می شویم و مورد استقبال گرم علما و طلاب اهل سنت قرار میگیریم.. وای که چقدر گاهی شنیده ها و دیده ها با هم متفاوت است .. افسون مکی همراهانمان را رها نمیکند اما چه کنیم که باید برویم .. مجتبی خان ما را وارد بازار سنتی زاهدان می کند ..



ادویه دارد و میوه های گرمسیری .. پارچه دارد و شال.. و شاید آنچه که نظرمان را به خود جلب کرده بیش از همه مسواک هاییست که از ریشه درخت گردو ساخته شده .. بازار سنتی را ترک می کنیم .. اسم زاهدان که می آید همه میگویند چهارراه رسولی.. برای کشف این بازار مکاره به میانش میرویم .. اینجا همه چیز دارد .. از کفش آدمیزاد تا جان تکنولوژی .. برخی خرید می کنند و ... شب اول حضورمان در زاهدان به پایان میرسد .. هتل آرام است و همه خوابند .. صبح روز دهم آذر .. صبحانه را خورده ایم و در اتوبوس آقای شهریاری آماده رفتن هستیم .. چند میزبان هم داریم .. آقای توکلی دوست داشتنی و عابد ریگی مهربان .. قاسم جان نعیمی هم هست .. حرکت میکنیم به سمت سرزمین یلان ، سیستان دل نواز .. که یعقوب لیث دارد و هزار اسطوره.. از ملک سیاه که مرز مشترک ایران و افغانستان و پاکستان است عبور می کنیم و پیش میرویم .. جایی در میان کویر بوی تاریخ و تمدن به مشام میرسد .. اینجا شهر سوخته است ..



بهشت باستان شناسان و شهر بسیاری از اولین های جهان !
جناب خسروی با فروتنی و متانت بسیار که نشان از سیستانی بودن او دارد انتظارمان را می کشد .. برایمان با گفتار ادیبانه اش از یافته های باستان شناسان جهان می گوید و ما لحظه به لحظه شگفت زده تر می شویم..



از موزه زیبای شهر سوخته دیدن می کنیم





رهسپار دیدار از خود شهر می شویم.. پا را که بر خاک اینجا میگذاری حسی غریب تو را بعنوان یک ایرانی فرا می گیرد .. از درون فریاد میزنیم که .. های .. سرزمین باستانی اجدادمان ، ما صدها کیلومتر را طی کرده ایم تا تو را در آغوش بکشیم .. خاکت طوطیای چشم ماست.. چرخی در اندک مسیرهای گشوده شده شهر سوخته که ۵۰۰۰ سال رمز و راز را در سینه خود اندوخته ، میزنیم و عکسی به یادگار می گیریم .. کیفوریم اما وقت تنگ است و باید رفت .. منزل بعدیمان بقایای شهر دهانه غلامان است ..



شهری مدرن در دوران هخامنشیان که رازها در دل دارد و صدها سال در زیر خاک مدفون بوده است .. و حالا که طبیعت آن را به واسطه بادهای سیستان به ما بازگردانده است به لطف خودمان قسمتهای اعظمش به زیر آب سدهایمان رفته است... آب هم مهم است .. تاریخ هم مهم است.. اما هویتمان در گرو کدام است ؟ می رویم.. اینجا قلعه نو است..
روستایی با معماری شگفت انگیز .. مردمان صبور .. اما محروم .. بهتر است بگویم بسیار محروم .. همت ما و وسع ما دفتر است و قلم ..



اما ایکاش دیگران خواب را از چشمان خود بزدایند .. در جوار صفای مردمان سیستان ناهار دلچسبی میخوریم



آقای شهریاری عزیز هم می شود رضا دوغی و خنده بر لب همه هویدا ..
بوی هامون نمی آید .. اما خاطره اش هست .. ببار ای بارون ببار .. بر کوه و دشت و هامون ببار... هامون تنش تشنه است و خبری از نیلوفر نیست .. اندک آبی دارد و یار دیرینش کوه اوشیدا را در میان کویر تنها رها کرده است .. هیرمند را بسته اند و هیچ کس دلش با هامون نیست .. از راهی خاکی که روزگاری در زیر آب بوده است عبور میکنیم و بر فراز کوه خواجه می شویم .. یادگاری از اشکانی و ساسانی و دیگرانی که در طول تاریخ نقشی بر آن زده اند .. عجب جاییست ..



غروبش دل را در سینه به آشوب می کشد ..



نفسهای آخر هامون از فرازش پیداست .. آقای ده مرده با دوربینش می آید و ما هم دوربینی می شویم .. چه کیفی دارد مصاحبه .. شب شده است .. کنار هامون دمی می آساییم .. چای و کلوچه میخوریم و به صوت سمن دل می دهیم .. آسمان نیز هست و ستارگان .. می رویم .. زاهدان .. حلیم نذری و .. هتل و .. خواب .. و مجتبی خان که بی خداحافظی می رود .. الحق و الانصاف سیما و پوشش خاصش ما را به یاد ابوالقاسم فردوسی می انداخت.. پاینده باشد و صاحب میکروفون



صبح پنجشنبه است و زاهدان را به قصد راه ادویه ترک می کنیم .. از استان سیستان و بلوچستان خارج می شویم و وارد خطه کرمان می شویم ... کرمان بزرگ است و پر از شگفتی .. فهرج .. یکی از شهرستانهای محروم در شرق کرمان ، اما با مردمانی سخت کوش و مهربان .. مسئولین شهری فهرج به استقبالمان می آیند و ما را به جاده ابریشم میبرند ..



بزرگترین جاده تجاری دنیای باستان .. راه ادویه اش از اینجا می گذشته و حالا به مدد باد دوباره از زیر خاک رخ گشوده است.. حالی می کنیم و به دیدار میل نادری میرویم ..



روزگاری برج دیده بانی بوده است و راهنمای کاروانیان مانده در راه .. قریب هزار سال استوار بر روی پا ایستاده است و نظاره می کند عبور عابران را.. در قاب خاطراتش ثبت می شویم و می رویم .. از میان خشت ها و نخلستانهای فهرج وارد باغ حاج قنبر درویش که با صفاست و خونگرم ، می شویم .





در میان نخلهای استوار نهار مطبوعی میخوریم و چای و ... حالا باید به سرعت برویم تا زودتر از شب به کویر برسیم ..



روستای ده نو شیخ علیخان .. صدای شیها اسبان از میان نخلستان به گوش میرسد .. در انتهای درختان کویر خودنمایی میکند .. مجذوبش هستیم و شتابان خود را به غروبش میرسانیم.. یارانمان کویر را به جان میکشند و آرام آرام شب شدنش را نظاره می کنند .. آتشی بر پا می کنیم .. ما و یاران و چای آتشی و حالا نوازندگان عزیز تر از جان که با شور برایمان ساز میزنند و کیفمان میدهند در میان آسمان پر ستاره کویر .. ما میرویم اما صدای خوشیهایمان در خاطره کویر به یادگار میماند .. خداحافظ فهرج و سلام بر بم .. شهر بسطامی و خاطراتی که تکرارشان خوشایند حافظه مردمان ایران زمین نیست.. شب .. هتل .. خواب ..
صبح روز آخر .. حالا مائیم و ارگ بم



آقای صادقی عزیز که از بم می گوید ..



مرمت ها جواب داده است و چهره ویران شده بم در حال ترمیم است .. بازار و اصطبل و آب انبار .. اینجا عطر شهامت و وطن پرستی دارد .. عطر لطفعلی خان زند .. شاهزاده شهید .. از سربازخانه دیدن میکنیم که شاهکار مهندسی دوران باستان است .. بم بسیار خاطره دارد .. از ۶۰۰۰ سال پیش تا به حالا .. مدام عکس میگیریم و لذت میبریم ..



اما نوبه رفتن است .. با کمی تاخیر رضا خان زابلی می آید و به سوی دیار کرمان رهسپار می شویم .. کلی دیدنی در مسیرمان هست .. از جبال بارز تا ماهان و ... حالا در کرمان هستیم . رستوران البرز پذیرای ماست با طعام خوش خوراک .. میل که کردیم شتابان بسوی اسب آهنیمان باز میگردیم .. عده ای هم بی وفایی کرده و به جای اسب با پرنده آهنی کرمان را ترک می کنند حالا در قطار مستقر شده ایم و در حال عبور از میان دشت های پر غرور هستیم تا به آبادی خودمان برسیم .. همه در جنب و جوشند و در اتاقکهای هم سرک می کشند .. انگار اول آشنائیست ودلشان نمیخواهد از هم جدا شوند .. تبادل عکس و خاطره می کنند یاران جانمان .. دوباره شب شده است و به پایان نزدیک شده ایم .. چقدر گذر عمر سریع است و فی الفور.. در برگشت خوشیم و خوشیم و اندوهمان فقط از جدائیست..
سفر ادامه دارد و من از دریچه ی ترن،
به کوهها و دشتها، سلامِ عاشقانه ای
که جویبار جاری و جوان روشنیست در کویر پیر سوختن
روانه می کنم (کدکنی)
تهران .... میدان راه آهن ....
برخی میروند و برخی سوار بر مرکب سید به کرج می آیند . شهر همان است و بوی باران میدهد .... میدان سپاه ....
البرز من و .. سفر پایان ندارد ..
Last edit: 7 سال 4 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.111 ثانیه

ارتباط با ما

    • تلفن : 34213531-026
    • موبایل : 09391725252
    • Email: info@alborzeman.ir
    • کرج، میدان سپاه ، به سمت سه راه گوهردشت ، بعد از خیابان بوستان ، ساختمان گلستان ، واحد یک