- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های پاییز 96
- سفرنامه تور ارمنستان مورخ 12 الی 96/7/17
×
تصاویر و سفرنامه تورهای پاییز 96
سفرنامه تور ارمنستان مورخ 12 الی 96/7/17
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
6 سال 6 ماه قبل - 6 سال 6 ماه قبل #1785
توسط travelloug
سفرنامه تور ارمنستان مورخ 12 الی 96/7/17 was created by travelloug
سفرنامه تور ارمنستان
مورخ 12 الی 96/7/17
راهنما: سهیل صالحی
ارمنستان؛ کشوری خاص و متفاوت که در همسایگی ما قرار گرفته و از زیبایی های بی نظیرش بی خبریم. عموم گردشگران یک مسیر مشخص رو برای دیدن این کشور انتخاب میکنند به گونه ای که مستقیما به شهر ایروان میروند و از پایتخت و دیدنیهای اطراف آن دیدن میکنند. اما گروه البرزمن در این سفر، به ناشناختههای ارمنستان، روستاها و شهرهای نه چندان بزرگ اون سفر کرد.
روز اول
غروب روز چهارشنبه در حال و هوای بارانی از کرج حرکت کردیم. هوای بارانی مهر ماه حال خوبمون رو بهتر کرده بود. بعد از آشنایی و دوستی بیشتر در اتوبوس شام رو در یک رستوران بین راهی میل کردیم. از اینجا به بعد وقت خواب بود (از نوع اتوبوسی). همسفرا خوابیدن من و پویا و فرشید هم نوبتی کنار آقا بیگدلی مینشستیم و گپ می زدیم.
روز دوم
دم دمای صبح طلوع خورشید رو در کنار رود ارس نظاره گر بودیم. چه رود زیبایی، شکوه و قدرت بهترین ویژگی ارس است. رودی که شاهد اشک و لبخند مردمان این منطقه بوده و امروز پس از کش مکشهای فراوان مرز بین ایران- آذربایجان و ایران- ارمنستان. اصلا تمام لذت عبور از مرز زمینی ارمنستان رد شدن از روی رود ارس است. بعد از صرف صبحانه چمدان ها در دست و کوله پشتی ها بر دوش راهی مرزبانی شدیم و با آرامش و لبهای خندان به کشور ارمنستان وارد شدیم. گویی پا به دنیای دیگری گذاشته بودیم، چهرهها، زبان، معماری، دین و زمان یکباره عوض شد. عجب مرزی بود...
در جاده مرزی به راه افتادیم تا به شهر مغری رسیدیم. شهری کوچک که آن طرف مرز است و درآمد مردم بیشتر از طریق داد و ستدهای مرزی ست. کمی جلوتر به جنگلهای زیبا رسیدیم که ادامهی جنگلهای ارسباران خودمان بود، بارش برف شب گذشته زیبایی جنگل رو دو چندان کرده بود. گویی برگهای سبز و زرد و قرمز با نگین مروارید تزیین شده بودند. خواب از سرمون پریده بود و شش دانگ حواسمون به طبیعت اطراف بود. هراز گاهی عقاب یا شاهین بالای سرمان به پرواز در میآمد و با صدای عقاب!!! عقاب!!! همسفرا نگاهمان به آسمان میرفت.
طبیعت کشور ارمنستان حالت بکر بودن خودش رو حفظ کرده و مردم هم در نگهداری اون کوشا هستند. به همین خاطر دیدن حیات وحش و جنگلهای سرحال و بدون زباله جذابیت منحصر بفرد مسیر زمینی ایران ارمنستان هست. بعد از صرف ناهار به سمت روستای سنگی حرکت کردیم. این روستا در کوهستان مرتفع قرار گرفته و برای رسیدن به روستا باید از یک پل معلق فلزی رد بشیم که تمام مراحل ساخت اون به صورت دستی انجام شده.
عبور از این پل برامون حس بین زمین و آسمون بودن و تاب خوردن رو به همراه داشت که پر از جیغ و داد و خنده بود. مردم این روستا از هشتصد سال پیش در این غارهای دستکند زندگی میکردند و برای ساخت سرپناه از مصالح طبیعی بهره گرفتند. حدود پنجاه سال پیش در زمان اتحاد جماهیر شوروی این روستا خالی از سکنه شده و اهالی به روستای جدید نقل مکان کردند.
منظرهی غروب آفتاب و کوههای سر به فلک کشیده کنار دره همه ما رو محو خودش کرده بود. آرزو کردیم یک بار دیگه ابن روستا و طبیعت اطرافش رو ببینیم. آرام آرام سوار بر رخش آلمانی شدیم و به راه افتادیم. بعد از طی مسیر به محل اقامتمان رسیدیم. مگر میشود اقامت در یک هتل تا این حد لذت بخش باشد. به هر طرف نگاه میکردیم سازههای چوبی میدیدیم. از ساختمان کلبهها گرفته تا میز و صندلی رستوران و میل پردهی پنجرهها...
غرق در جنگل شده بودیم. کلبههای نقلی چوبی کنار درهای عمیق و شگرف. اینجا فقط آرامش همراهمان بود و هر لحظه برایمان تازگی داشت. شام رو دور هم خوردیم جمع گرم و دوستانهی ما سرمای بیرون رستوران رو هم گرم کرده بود. حتی مدیر و کارمندان هتل هم به جمع ما اضافه شدن و شبی شاد و به یاد موندنی رو کنار هم تجربه کردیم.
روز سوم:
قبل از صبحانه بیشتر دوستای عزیز بیدار شده بودن و هرکسی در حال خودش بود. ما هم با چند نفری به ژرف درهی کنار هتل رفتیم و یادبود شخصی که به خاطر روشنایی و آزادگی جنگیده بود رو با هم دیدیم. حال و هوامون خیلی خوب بود...طلوع آفتاب، سکوت و آرامش و داستان دختر آزادهی ارمنستان.
بعد از خوردن صبحانه راهی ایستگاه تله کابین شدیم. طولانی ترین تله کابین دنیا که طول آن حدود شش کیلومتر است را سوار شدیم. از درون این تله کابین مرتفع منظرهی کوهستان اطراف بی نظیر است و حس پرواز بهمون داده بود...
از کلیسا دیدن کردیم. کلیسای 1100 ساله که هنوز پا برجاست و محل عبادت است. از شانس خوبمون مراسم معروف غسل تعمید در حال برگزاری بود. دو کودک گریه کنان آماده غسل شدن بودند و پدر روحانی مراسم را به جا میآورد. قسمتهای مختلف این کلیسا مثل برج ناقوس، اتاقهای چله نشینی و ساختمان اصلی رو با هم دیدیم.
بعد از خرید از زنان محلی به طرف چشمههای آب گرم رفتیم بعد از طرف ناهار در طبیعت تنی به آب زدیم و در چشمههای آب گرم حسابی لذت بردیم.
روز چهارم
بعد از یک روز آرام و لذت بخش راهی جشنواره محصولات محلی شدیم. جشنوارهای که پر از رنگ و لعاب هست و هر خانواده روستایی محصولات باغ و مزرعه خودش رو عرضه میکنه و در کنار اون رقصهای محلی با لباسهای رنگارنگ محلی رو میتونیم ببینیم.
در این جشنواره همگی لحظات خوشی رو در کنار مردم محلی گذروندیم. از میوههای سیب، انگور، گردو، هلو، به و زالزالک تا میتونستیم خوردیم و کباب و ذرت آب پز هم جای خودش رو داشت. غار باستانی 6000 هزار ساله رو دیدیم که از سکونتگاههای تاریخی بشر در این منطقه ست و آثار ارزشمندی از جمله قدیمیترین کفش چرمی دنیا که قدمت اون به 4000 هزار سال پیش برمیگرده در اینجا کشف شده. دیگر وقت رفتن بود...
وقت رفتن به روستای آبهای معدنی. روستایی که از هر طرف آن چشمهی آبهای گرم و سرد میجوشه. به روستا که رسیدیم اتاقهامون رو تحویل گرفتیم و بعد از صرف شام در یک رستوران محلی عالی به خواب رفتیم.
روز پنجم
صبح که از خواب بیدار شدیم تازه دیدیم که عجب جایی خوابیده بودیم، دریاچه طبیعی با آب زلال و خنک کنار هتل ما قرار گرفته بود. همگی محو این زیبایی شده بودیم انگار در قاب نقاشی قدم میزدیم. جنگل پاییزی، کوهستان پوشیده از برف و دریاچهی شفاف...
من هر ازگاهی چشمامو میمالیدم که نکنه خواب دارم میبینم ولی نه مثل اینکه واقعا بیدار بودم...پیادهروی کردیم تا به آبشار دلفریب رسیدیم آبشاری که از یک طرف دره سرازیر شده تا خودش رو به رودخونه برسونه ما هم خودمون رو پای آبشار رسوندیم و مسرور شدیم.
دیگر وقت خداحافظی بود کم کم وسیلههارو جمع کردیم بعد از یک عکس یادگاری سوار ماشین شدیم. هیچ کس دل نمیخواست برگردد همه میگفتن ای کاش بیشتر میموندیم اما باید میرفتیم تا دوباره برگردیم. زندگی هم همیشه پر از رفت و آمده... در طول مسیر هم ماشینمون خراب شد و با هماهنگیهایی که از قبل کرده بودیم ماشین رو عوض کردیم و بی معطلی به کشور عزیزمون ایران رسیدیم. شب رو در راه بودیم صبح روز ششم به شهر زیبای کرج رسیدیم.
سفر همیشه با تجربههای ارزشمند همراهه و یاد میگیریم که چطور کنار هم شاد باشیم.
ایران زیباست... ایران را بگردیم...
به خارج از ایران هم سفر کنیم که با طبیعت و فرهنگ متفاوت کشورهای دیگه هم آشنا بشیم.
به امید دیدار شما همسفرانِ جان در سفرهای بعدی
مورخ 12 الی 96/7/17
راهنما: سهیل صالحی
ارمنستان؛ کشوری خاص و متفاوت که در همسایگی ما قرار گرفته و از زیبایی های بی نظیرش بی خبریم. عموم گردشگران یک مسیر مشخص رو برای دیدن این کشور انتخاب میکنند به گونه ای که مستقیما به شهر ایروان میروند و از پایتخت و دیدنیهای اطراف آن دیدن میکنند. اما گروه البرزمن در این سفر، به ناشناختههای ارمنستان، روستاها و شهرهای نه چندان بزرگ اون سفر کرد.
روز اول
غروب روز چهارشنبه در حال و هوای بارانی از کرج حرکت کردیم. هوای بارانی مهر ماه حال خوبمون رو بهتر کرده بود. بعد از آشنایی و دوستی بیشتر در اتوبوس شام رو در یک رستوران بین راهی میل کردیم. از اینجا به بعد وقت خواب بود (از نوع اتوبوسی). همسفرا خوابیدن من و پویا و فرشید هم نوبتی کنار آقا بیگدلی مینشستیم و گپ می زدیم.
روز دوم
دم دمای صبح طلوع خورشید رو در کنار رود ارس نظاره گر بودیم. چه رود زیبایی، شکوه و قدرت بهترین ویژگی ارس است. رودی که شاهد اشک و لبخند مردمان این منطقه بوده و امروز پس از کش مکشهای فراوان مرز بین ایران- آذربایجان و ایران- ارمنستان. اصلا تمام لذت عبور از مرز زمینی ارمنستان رد شدن از روی رود ارس است. بعد از صرف صبحانه چمدان ها در دست و کوله پشتی ها بر دوش راهی مرزبانی شدیم و با آرامش و لبهای خندان به کشور ارمنستان وارد شدیم. گویی پا به دنیای دیگری گذاشته بودیم، چهرهها، زبان، معماری، دین و زمان یکباره عوض شد. عجب مرزی بود...
در جاده مرزی به راه افتادیم تا به شهر مغری رسیدیم. شهری کوچک که آن طرف مرز است و درآمد مردم بیشتر از طریق داد و ستدهای مرزی ست. کمی جلوتر به جنگلهای زیبا رسیدیم که ادامهی جنگلهای ارسباران خودمان بود، بارش برف شب گذشته زیبایی جنگل رو دو چندان کرده بود. گویی برگهای سبز و زرد و قرمز با نگین مروارید تزیین شده بودند. خواب از سرمون پریده بود و شش دانگ حواسمون به طبیعت اطراف بود. هراز گاهی عقاب یا شاهین بالای سرمان به پرواز در میآمد و با صدای عقاب!!! عقاب!!! همسفرا نگاهمان به آسمان میرفت.
طبیعت کشور ارمنستان حالت بکر بودن خودش رو حفظ کرده و مردم هم در نگهداری اون کوشا هستند. به همین خاطر دیدن حیات وحش و جنگلهای سرحال و بدون زباله جذابیت منحصر بفرد مسیر زمینی ایران ارمنستان هست. بعد از صرف ناهار به سمت روستای سنگی حرکت کردیم. این روستا در کوهستان مرتفع قرار گرفته و برای رسیدن به روستا باید از یک پل معلق فلزی رد بشیم که تمام مراحل ساخت اون به صورت دستی انجام شده.
عبور از این پل برامون حس بین زمین و آسمون بودن و تاب خوردن رو به همراه داشت که پر از جیغ و داد و خنده بود. مردم این روستا از هشتصد سال پیش در این غارهای دستکند زندگی میکردند و برای ساخت سرپناه از مصالح طبیعی بهره گرفتند. حدود پنجاه سال پیش در زمان اتحاد جماهیر شوروی این روستا خالی از سکنه شده و اهالی به روستای جدید نقل مکان کردند.
منظرهی غروب آفتاب و کوههای سر به فلک کشیده کنار دره همه ما رو محو خودش کرده بود. آرزو کردیم یک بار دیگه ابن روستا و طبیعت اطرافش رو ببینیم. آرام آرام سوار بر رخش آلمانی شدیم و به راه افتادیم. بعد از طی مسیر به محل اقامتمان رسیدیم. مگر میشود اقامت در یک هتل تا این حد لذت بخش باشد. به هر طرف نگاه میکردیم سازههای چوبی میدیدیم. از ساختمان کلبهها گرفته تا میز و صندلی رستوران و میل پردهی پنجرهها...
غرق در جنگل شده بودیم. کلبههای نقلی چوبی کنار درهای عمیق و شگرف. اینجا فقط آرامش همراهمان بود و هر لحظه برایمان تازگی داشت. شام رو دور هم خوردیم جمع گرم و دوستانهی ما سرمای بیرون رستوران رو هم گرم کرده بود. حتی مدیر و کارمندان هتل هم به جمع ما اضافه شدن و شبی شاد و به یاد موندنی رو کنار هم تجربه کردیم.
روز سوم:
قبل از صبحانه بیشتر دوستای عزیز بیدار شده بودن و هرکسی در حال خودش بود. ما هم با چند نفری به ژرف درهی کنار هتل رفتیم و یادبود شخصی که به خاطر روشنایی و آزادگی جنگیده بود رو با هم دیدیم. حال و هوامون خیلی خوب بود...طلوع آفتاب، سکوت و آرامش و داستان دختر آزادهی ارمنستان.
بعد از خوردن صبحانه راهی ایستگاه تله کابین شدیم. طولانی ترین تله کابین دنیا که طول آن حدود شش کیلومتر است را سوار شدیم. از درون این تله کابین مرتفع منظرهی کوهستان اطراف بی نظیر است و حس پرواز بهمون داده بود...
از کلیسا دیدن کردیم. کلیسای 1100 ساله که هنوز پا برجاست و محل عبادت است. از شانس خوبمون مراسم معروف غسل تعمید در حال برگزاری بود. دو کودک گریه کنان آماده غسل شدن بودند و پدر روحانی مراسم را به جا میآورد. قسمتهای مختلف این کلیسا مثل برج ناقوس، اتاقهای چله نشینی و ساختمان اصلی رو با هم دیدیم.
بعد از خرید از زنان محلی به طرف چشمههای آب گرم رفتیم بعد از طرف ناهار در طبیعت تنی به آب زدیم و در چشمههای آب گرم حسابی لذت بردیم.
روز چهارم
بعد از یک روز آرام و لذت بخش راهی جشنواره محصولات محلی شدیم. جشنوارهای که پر از رنگ و لعاب هست و هر خانواده روستایی محصولات باغ و مزرعه خودش رو عرضه میکنه و در کنار اون رقصهای محلی با لباسهای رنگارنگ محلی رو میتونیم ببینیم.
در این جشنواره همگی لحظات خوشی رو در کنار مردم محلی گذروندیم. از میوههای سیب، انگور، گردو، هلو، به و زالزالک تا میتونستیم خوردیم و کباب و ذرت آب پز هم جای خودش رو داشت. غار باستانی 6000 هزار ساله رو دیدیم که از سکونتگاههای تاریخی بشر در این منطقه ست و آثار ارزشمندی از جمله قدیمیترین کفش چرمی دنیا که قدمت اون به 4000 هزار سال پیش برمیگرده در اینجا کشف شده. دیگر وقت رفتن بود...
وقت رفتن به روستای آبهای معدنی. روستایی که از هر طرف آن چشمهی آبهای گرم و سرد میجوشه. به روستا که رسیدیم اتاقهامون رو تحویل گرفتیم و بعد از صرف شام در یک رستوران محلی عالی به خواب رفتیم.
روز پنجم
صبح که از خواب بیدار شدیم تازه دیدیم که عجب جایی خوابیده بودیم، دریاچه طبیعی با آب زلال و خنک کنار هتل ما قرار گرفته بود. همگی محو این زیبایی شده بودیم انگار در قاب نقاشی قدم میزدیم. جنگل پاییزی، کوهستان پوشیده از برف و دریاچهی شفاف...
من هر ازگاهی چشمامو میمالیدم که نکنه خواب دارم میبینم ولی نه مثل اینکه واقعا بیدار بودم...پیادهروی کردیم تا به آبشار دلفریب رسیدیم آبشاری که از یک طرف دره سرازیر شده تا خودش رو به رودخونه برسونه ما هم خودمون رو پای آبشار رسوندیم و مسرور شدیم.
دیگر وقت خداحافظی بود کم کم وسیلههارو جمع کردیم بعد از یک عکس یادگاری سوار ماشین شدیم. هیچ کس دل نمیخواست برگردد همه میگفتن ای کاش بیشتر میموندیم اما باید میرفتیم تا دوباره برگردیم. زندگی هم همیشه پر از رفت و آمده... در طول مسیر هم ماشینمون خراب شد و با هماهنگیهایی که از قبل کرده بودیم ماشین رو عوض کردیم و بی معطلی به کشور عزیزمون ایران رسیدیم. شب رو در راه بودیم صبح روز ششم به شهر زیبای کرج رسیدیم.
سفر همیشه با تجربههای ارزشمند همراهه و یاد میگیریم که چطور کنار هم شاد باشیم.
ایران زیباست... ایران را بگردیم...
به خارج از ایران هم سفر کنیم که با طبیعت و فرهنگ متفاوت کشورهای دیگه هم آشنا بشیم.
به امید دیدار شما همسفرانِ جان در سفرهای بعدی
Last edit: 6 سال 6 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.101 ثانیه