× تصاویر و سفرنامه های تورهای تابستان 95

سفرنامه تور ماسال و اولاسبلنگاه مورخ 28 الی 95/5/29

بیشتر
7 سال 8 ماه قبل - 7 سال 8 ماه قبل #1580 توسط travelloug
سفرنامه تور ماسال و اولاسبلنگاه
مورخ 28 الی 95/5/29
راهنما: وحید شعبانی




با یاد او
راست می گویند که سفر پایان ندارد ...
ما که هر چه میرویم از پایانش دورتر می شویم ... بار دیگر ماجرای ما و جاده آغاز می شود و اینبار آهنگ دیدار از ییلاق اولسبلانگاه به سرمان زده است.... از مرداد 28 روز گذشته و صبح پنجشنبه فرا رسیده است . همه کنار اتوبوس آقای بیگدلی که مدتیست رنگ باخته ایستاده اند .. سوار می شوند و می رویم.. دو همسفر سرخوش نیز در هشتگرد پس از به ثمر رساندن خساراتی اندک بر اتومبیل شخصی به ما می پیوندند.. کمی چرت و ناگهان شاندیز... صبحانه دل انگیز نوش جان می کنیم و به سمت شمال ایران حرکت می کنیم .. ابتدای سفر به رسم مرسوم معارفه داریم و بگو و بخند .. اینبار زنها از دنیای مردانه میگویند و مردها از دنیای زنانه .. شیرین است .. پس از کلی چانه زدن به این نتیجه بصورت زورکی می رسیم که زنها بسیار موجودات ساده و مظلومی هستند و در چنگال ظلم مردان اسیر!!
اولین توقفگاهمان موزه میراث روستایی است و هوا نیز بسیار گرم و شرجی است و حال ما نیز بسیار خوب است . پسرک راهنما برایمان بصورت شتابزده خانه ها را توضیح می دهد و ما نیز عکس میگیریم..





یک خانم راهنما نیز است که مدام می گوید از من عکس نگیرید و مصطفی زمانیان کلید کرده است که با او عکس بگیرد .. خلاصه در گرمای خیلی مشهود جنگلی خانه ها را میبینیم و از موزه خارج می شویم .. مقصد بعدیمان رستوران معین می باشد .. یک لابی بزرگ و خنک نوید یک ناهار خوب را به ما میدهد ..



ناهار را میل می کنیم و بطرف ماسال به راه می افتیم .. در ماسال خرید کوچکی انجام میدهیم و وارد جاده زیبا و پیچ در پیچ ییلاقی می شویم .. ییلاقات را یکی یکی پشت سر می گذرانیم و در انتها به سوئه چاله می رسیم ..



کلبه های چوبی همراه با مه از بالای جاده هویداست ..



پایین میرویم و با کمک میثاق اتاقها را تحویل همسفران می دهیم .. و در کمال تعجب همسفران بدون غر زدن اتاقهایشان را تحویل می گیرند و کلی بنده را مورد لطف خویش قرار می دهند .. من هم کمی در اطراف کلبه ها با بیل مین ها را خنثی می کنم تا خدای نکرده انفجاری صورت نپذیرد
در کنار دره و مه و ماهی که آن بالا کنار قله ایستاده است زیر اندازی پهن میکنیم به کمک مردان پر تلاش آتشی برپا میکنیم و یک چای آتیشی به بدن مبارک می زنیم .. کم کم شب از راه می رسد و نوبه شام .. سفره ها را پهن می کنیم و کباب ها بر روی ذغال می گذاریم .. شام را از سر صفا می خوریم و خدایمان را شاکر می شویم .. شب ، خاموشی ... صبح با صدای بم یک گاو عزیز از خواب بیدار می شویم و در اطرافمان مناظر بدیعی را میبینیم .. بساط صبحانه را آماده میکنیم و در کنار یاران نوش جان می کنیم .. حالا همه آماده اند تا پس از طی مسیری کوتاه از ییلاق چر پشت دیدن کنند .. سرخوش به راه می افتیم و به مقصدمان میرسیم . ابتدا همه را به یک طناب کشی دعوت می کنیم ... هیجان زیادی در مسابقه جریان دارد و حتی عده ای یکدیگر را به قتل تهدید می کنند خلاصه گروه آنوری که بار دوم به اینور آمد برنده شد و ما به خربزه شیرین جایزه دادیم و پس از آن یک چای دلچسب .. باید برگردیم و برمی گردیم....
وسایلمان را از کلبه برمیداریم و به سمت اتوبوس حرکت می کنیم .. در راه بازگشت عالیه خانم همچون راه رفت دچار افت فشار میشوند و عده ای ازین فرصت برای استعمال دخانیات استفاده می کنند ..
حالا به صومعه سرا رسیده ایم و برای ناهار به رستوران پرستو می رویم .. غذای دلچسبی می خوریم و می رویم .. یکی از جذابیتهای فومن کلوچه است ، آن هم کلوچه های خانم باقری با آن زبان ...کلوچه هم میخریم و میرویم ... توقفی هم در نزدیکی رودبار می کنیم برای خرید زیتون ... حالا فصل سوغاتی خریدن است .. به خصوص خارجی های گروه... در راه برگشت هستیم .. شادیم و سرخوش .. قرعه کشی به راه می اندازیم و پدر خانم مارپل برنده می شوند .. همیشه قسمت ضمخت سفر ، انتهای سفر است .. کلی رفاقت بینمان شکل گرفته است و حالا باید از هم جدا شویم ...
میدان سپاه ، البرز من و دیگر هیچ ...
تا دوباره بدرود !35
Last edit: 7 سال 8 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.103 ثانیه