- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های زمستان 93
- سفرنامه تور غار چال نخجیر و معبد خورهه مورخ 93/10/19
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های زمستان 93
- سفرنامه تور غار چال نخجیر و معبد خورهه مورخ 93/10/19
×
تصاویر و سفرنامه تورهای زمستان 93
سفرنامه تور غار چال نخجیر و معبد خورهه مورخ 93/10/19
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
9 سال 3 ماه قبل - 9 سال 3 ماه قبل #1154
توسط travelloug
سفرنامه تور غار چال نخجیر و معبد خورهه مورخ 93/10/19 was created by travelloug
سفرنامه تور غار چال نخجیر
مورخ جمعه 93/10/19
راهنمای تور: پویا ملاحسنی
کارشناس تاریخ و سفرنامه از وحید شعبانی
به نام او
و اما سفر، نیمه شب جمعه ای در دل دی ماه است و باز هم به عشق سفر پلک می گشاییم. همه جا تاریک است، اما دل ما روشن به سفری خوش با همسفران البرزمن.
وعده دیدار ما با بچه های البرزمن میدان سپاه است و به این فکر می کردم که حتی می توان نام این میدان را البرزمن گذاشت !!! این هم حرفی است.
هوای صبحدم به شدت سرد است و همه به جز یکی داخل اتوبوس نشسته اند و منتظر...
خلاصه که آن یکی هم با لهجه شیرین اصفهانی از راه رسید و ما حرکت کردیم مقصدمان اینبار قلب تاریخ است؛ خورهه، نقطه ای در دل استان مرکزی.
جاده همچنان تاریک است و همسفران در انتظار طلوع. آرام آرام خورشید از کناره ها سرش را بیرون آورد و ما همچنان در حرکتیم. به منزل اول میرسیم قرار است در هوای سرد، صبحانه گرم با همسفران عزیزتر از جانمان میل کنیم و دوباره دل به جاده بسپاریم...
خورشید کاملا بالا آمده است و ما نیز به منزل دوم نزدیک شده ایم و در کنار دریاچه جوشان خورهه ایستاده و آن طرف پویای شهر بابکی که حالا در طبیعت گردی زبان زد اهل سفر شده است، ایستاده و ما را با حرفهایش شیفته طبیعت کرده است. از دریاچه می گوید و از کوه و آتشفشان...
قدم زنان از کنار دریاچه به بقایای عمارتی ساکن در دل تاریخ می رسیم، معبد خورهه. یاران از دیدن بقایای این عمارت و ستونهای معروفش که ما را به یاد تخت جمشید می اندازد هیجان زده شده اند. بنای ناشناخته یادگار سلوکیان و اشکانیان. داستانهایش را می شنویم و به رسم یادگار تصویری از خود در کنارش ثبت می کنیم
سوار میشویم و به قصد منزل بعدی، این دشت چهار هزار ساله را ترک میکنیم. اینجا فعلا از زمستان سوز و سرمایش آمده و دیگر هیچ.
به ایستگاه بعدی می رسیم . روستایی با نام آتش کوه. از کنار روستا جاده ای خاکی را پیش میگریم و به بنای شگفت انگیز می رسیم. آتشکده آتش کوه بازمانده عهد ساسانی. همه جایش را برانداز میکنیم به سکوتش گوش می سپاریم و در مقابل عظمتش زانو می زنیم. دمشان گرم، چه معمارانی بوده اند این اجداد باستانی ما ..
گوشه ای دنج در دلیجان یافتیم و وعده نیمروز را و با چاشنی خنده و شوخی خوردیم.
خستگی مان را در کردیم و حالا در دل طبیعت بکر مقابل غار آهکی چال نخجیر ایستادیم. این غار مهجور در 5 کیلومتری شهر نراق ایستاده است. وارد که میشویم کمی در دل هراس داریم.. اما آنقدر اینجا زیبایی هست که خدا را حتی نزدیکتر از رگ گردن به خود، احساس می کنیم و دست از هراس بر می داریم.
هر چه زیباست، اینجاست و هر چه اینجاست، زیباست.
هوایی مطبوع، آشنا و سکوتی غریب برای مسافران شهر زده.. اینجا به حیرانی می رسیم و از خود می پرسیم، خالق اینهمه عاشقی کیست؟
در انتهای غار حلقه می زنیم و همسفری با صدای خوشش ما را به جایی دیگر میبرد...
برمیگردیم بیرون از غار، همچنان که در سرمای عصر چایی گرم می نوشیم، نگاهمان خیره به گله گوسفندانی است که از شیب کوه سرازیرند.
خیره به جاده در انتظار منزل بعدی هستیم .
نراق..
شهری خفته در دل تاریخ، کوچک اما با صفا... فقیر، اما پر رمز و راز...
شوریده ای به استقبالمان می آید و کوچه پس کوچه های شهر را نشانمان میدهد.
بازار قدیمی و ساکت، روزگاری اینجا همه چیز بوده و حالا پر از سکوت است. این شهر یک سوغاتی هم دارد جوزغند، یک خوراکی دست ساز و گران قیمت.
دوربین هایمان به اطراف میچرخد و چیلیک صدا میکند، در این بین پیرمردی گیوه دوز ما را به خود می کشاند .مغازه ای کوچک که به زحمت 6 نفر در آن جا می شوند، اما خنده پیرمرد جمعیت بیشتری را به خود میکشد. 50 سال است که آنجاست. در قابی با او ثبت میشویم و میرویم
حالا دیگر منزل بعدیمان شهر خودمان است، در راه خنده و شوخی برپاست است و همگی مان سرمست از نگاهی جدید، به خانه بر میگردیم و شاکریم خدا را از سفری دیگر.
مورخ جمعه 93/10/19
راهنمای تور: پویا ملاحسنی
کارشناس تاریخ و سفرنامه از وحید شعبانی
به نام او
و اما سفر، نیمه شب جمعه ای در دل دی ماه است و باز هم به عشق سفر پلک می گشاییم. همه جا تاریک است، اما دل ما روشن به سفری خوش با همسفران البرزمن.
وعده دیدار ما با بچه های البرزمن میدان سپاه است و به این فکر می کردم که حتی می توان نام این میدان را البرزمن گذاشت !!! این هم حرفی است.
هوای صبحدم به شدت سرد است و همه به جز یکی داخل اتوبوس نشسته اند و منتظر...
خلاصه که آن یکی هم با لهجه شیرین اصفهانی از راه رسید و ما حرکت کردیم مقصدمان اینبار قلب تاریخ است؛ خورهه، نقطه ای در دل استان مرکزی.
جاده همچنان تاریک است و همسفران در انتظار طلوع. آرام آرام خورشید از کناره ها سرش را بیرون آورد و ما همچنان در حرکتیم. به منزل اول میرسیم قرار است در هوای سرد، صبحانه گرم با همسفران عزیزتر از جانمان میل کنیم و دوباره دل به جاده بسپاریم...
خورشید کاملا بالا آمده است و ما نیز به منزل دوم نزدیک شده ایم و در کنار دریاچه جوشان خورهه ایستاده و آن طرف پویای شهر بابکی که حالا در طبیعت گردی زبان زد اهل سفر شده است، ایستاده و ما را با حرفهایش شیفته طبیعت کرده است. از دریاچه می گوید و از کوه و آتشفشان...
قدم زنان از کنار دریاچه به بقایای عمارتی ساکن در دل تاریخ می رسیم، معبد خورهه. یاران از دیدن بقایای این عمارت و ستونهای معروفش که ما را به یاد تخت جمشید می اندازد هیجان زده شده اند. بنای ناشناخته یادگار سلوکیان و اشکانیان. داستانهایش را می شنویم و به رسم یادگار تصویری از خود در کنارش ثبت می کنیم
سوار میشویم و به قصد منزل بعدی، این دشت چهار هزار ساله را ترک میکنیم. اینجا فعلا از زمستان سوز و سرمایش آمده و دیگر هیچ.
به ایستگاه بعدی می رسیم . روستایی با نام آتش کوه. از کنار روستا جاده ای خاکی را پیش میگریم و به بنای شگفت انگیز می رسیم. آتشکده آتش کوه بازمانده عهد ساسانی. همه جایش را برانداز میکنیم به سکوتش گوش می سپاریم و در مقابل عظمتش زانو می زنیم. دمشان گرم، چه معمارانی بوده اند این اجداد باستانی ما ..
گوشه ای دنج در دلیجان یافتیم و وعده نیمروز را و با چاشنی خنده و شوخی خوردیم.
خستگی مان را در کردیم و حالا در دل طبیعت بکر مقابل غار آهکی چال نخجیر ایستادیم. این غار مهجور در 5 کیلومتری شهر نراق ایستاده است. وارد که میشویم کمی در دل هراس داریم.. اما آنقدر اینجا زیبایی هست که خدا را حتی نزدیکتر از رگ گردن به خود، احساس می کنیم و دست از هراس بر می داریم.
هر چه زیباست، اینجاست و هر چه اینجاست، زیباست.
هوایی مطبوع، آشنا و سکوتی غریب برای مسافران شهر زده.. اینجا به حیرانی می رسیم و از خود می پرسیم، خالق اینهمه عاشقی کیست؟
در انتهای غار حلقه می زنیم و همسفری با صدای خوشش ما را به جایی دیگر میبرد...
برمیگردیم بیرون از غار، همچنان که در سرمای عصر چایی گرم می نوشیم، نگاهمان خیره به گله گوسفندانی است که از شیب کوه سرازیرند.
خیره به جاده در انتظار منزل بعدی هستیم .
نراق..
شهری خفته در دل تاریخ، کوچک اما با صفا... فقیر، اما پر رمز و راز...
شوریده ای به استقبالمان می آید و کوچه پس کوچه های شهر را نشانمان میدهد.
بازار قدیمی و ساکت، روزگاری اینجا همه چیز بوده و حالا پر از سکوت است. این شهر یک سوغاتی هم دارد جوزغند، یک خوراکی دست ساز و گران قیمت.
دوربین هایمان به اطراف میچرخد و چیلیک صدا میکند، در این بین پیرمردی گیوه دوز ما را به خود می کشاند .مغازه ای کوچک که به زحمت 6 نفر در آن جا می شوند، اما خنده پیرمرد جمعیت بیشتری را به خود میکشد. 50 سال است که آنجاست. در قابی با او ثبت میشویم و میرویم
حالا دیگر منزل بعدیمان شهر خودمان است، در راه خنده و شوخی برپاست است و همگی مان سرمست از نگاهی جدید، به خانه بر میگردیم و شاکریم خدا را از سفری دیگر.
Last edit: 9 سال 3 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- ceasar
- بازديد كننده
9 سال 3 ماه قبل #1156
توسط ceasar
Replied by ceasar on topic سفرنامه تور غار چال نخجیر و معبد خورهه مورخ 93/10/19
axaye poshte bome bazar kojan pas ? eee nega kon tarikho darin tahrif mikonina
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های زمستان 93
- سفرنامه تور غار چال نخجیر و معبد خورهه مورخ 93/10/19
زمان ایجاد صفحه: 0.115 ثانیه