- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های تابستان 94
- سفرنامه تور ماسوله مورخ 94/6/27
×
تصاویر و سفرنامه تورهای تابستان 94
سفرنامه تور ماسوله مورخ 94/6/27
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
8 سال 7 ماه قبل - 8 سال 7 ماه قبل #1394
توسط travelloug
سفرنامه تور ماسوله مورخ 94/6/27 was created by travelloug
سفرنامه تور ماسوله
مورخ 94/6/27
راهنما: وحید شعبانی
از خواب ناز بیدار شدیم و آماده رفتن به ماسوله. هوا هنوز تاریکه و اتوبوس آقای بیگدلی کنار میدون سپاه ایستاده ، همسفرای نازنین سرساعت اومدن و همگی سوار ماشین شدن. یه همسفرم از نیگیدنیا و لایت امریکا همراه ماست تا بیاد و از زیبایی های شمال ایران لذت ببره .... !40
سرساعت 5 صبح راه میوفتیم و دل به جاده می زنیم. نزدیک شهر قزوین صبحانه رو میل می کنیم و به راهمون ادامه میدیم. ابرای سیاه و مه کنار جاده نوید یک روز بارونی رو به ما میدن. پیچ و خم های جاده رو طی می کنیم و کم کم رفیقان جان خودشون رو معرفی می کنند. از کنار سد منجیل با اون توربین های معروفش رد میشیم و همسفرا محو تماشای مناظرن نرسیده به فومن توقف می کنیم و میریم برای تماشای موزه میراث روستایی گیلان. تماشای خونه های روستایی و فرهنگ و آداب زندگی مردمان جلگه گیلان برای همسفرای ما گویا خیلی جذابه و مدام صدای شاتر دوربین های عکاسیشون به گوش میرسه. نم نم بارون هم شده رفیق دائمی ما.
همه به وعده شون عمل میکنن و سروقت برمیگردن تا بریم برای صرف ناهار.
حالا ناهار رو خوردیم و نزدیک روستای ماسوله هستیم. اینجا ابرها خیلی نزدیک ما هستن و مدام صورت ما روتر میکنن. آروم آروم از پله های روستا بالا میریم و روی سقف یکی از خونه ها جمع میشیم برای عکس یادگاری.
تماشای مناظر بارونیه ماسوله همراه با یه چای داغ خیلی میچسبه.
موقع برگشتن رسیده و باید سروقت پایین پله ها منتظر همسفرای عزیزمون بمونیم. همه میان غیر از خواهران صادقیان ... و ماجرایی بس عجیب ..... و ما وهمه دوستان ما همچنین درحال محاسبه ایم که چطور خواهران صادقیان در عرض 40 دقیقه 5 کیلومتر و به عبارتی 5000 متر را طی کرده اند. آن هم با پای پیاده .... !5
خلاصه که آنها را دربین راه سوار می کنیم و به سمت فومن باز میگردیم. در فومن کلوچه میخریم و بار آمریکاییمون کلوچه می پزد .... تجربه دلچسبی برای اوست .... در رودبار معروف هم زیتون میخریم و دل به دل ترافیک سنگین میدهیم. !14 بهترین راه فرار از آزار روانی ترافیک گرفتن جشن تولد برای شاگرد راننده عزیزمان حمید خان بیگدلیست .... کیکی برایش میبریم و شمعی فوت می کند ویک سال به عمرش اضافه می شود. کم کم جاده کوتاهتر شده و ما به مقصد نزدیک تر .... اینجا میدان سپاه است . !30
روز خوش دیگری را با همسفران البرزمن گذراندیم و ... رهسپار خانه ایم .... !35
ما هنوز در سفریم ...
مورخ 94/6/27
راهنما: وحید شعبانی
از خواب ناز بیدار شدیم و آماده رفتن به ماسوله. هوا هنوز تاریکه و اتوبوس آقای بیگدلی کنار میدون سپاه ایستاده ، همسفرای نازنین سرساعت اومدن و همگی سوار ماشین شدن. یه همسفرم از نیگیدنیا و لایت امریکا همراه ماست تا بیاد و از زیبایی های شمال ایران لذت ببره .... !40
سرساعت 5 صبح راه میوفتیم و دل به جاده می زنیم. نزدیک شهر قزوین صبحانه رو میل می کنیم و به راهمون ادامه میدیم. ابرای سیاه و مه کنار جاده نوید یک روز بارونی رو به ما میدن. پیچ و خم های جاده رو طی می کنیم و کم کم رفیقان جان خودشون رو معرفی می کنند. از کنار سد منجیل با اون توربین های معروفش رد میشیم و همسفرا محو تماشای مناظرن نرسیده به فومن توقف می کنیم و میریم برای تماشای موزه میراث روستایی گیلان. تماشای خونه های روستایی و فرهنگ و آداب زندگی مردمان جلگه گیلان برای همسفرای ما گویا خیلی جذابه و مدام صدای شاتر دوربین های عکاسیشون به گوش میرسه. نم نم بارون هم شده رفیق دائمی ما.
همه به وعده شون عمل میکنن و سروقت برمیگردن تا بریم برای صرف ناهار.
حالا ناهار رو خوردیم و نزدیک روستای ماسوله هستیم. اینجا ابرها خیلی نزدیک ما هستن و مدام صورت ما روتر میکنن. آروم آروم از پله های روستا بالا میریم و روی سقف یکی از خونه ها جمع میشیم برای عکس یادگاری.
تماشای مناظر بارونیه ماسوله همراه با یه چای داغ خیلی میچسبه.
موقع برگشتن رسیده و باید سروقت پایین پله ها منتظر همسفرای عزیزمون بمونیم. همه میان غیر از خواهران صادقیان ... و ماجرایی بس عجیب ..... و ما وهمه دوستان ما همچنین درحال محاسبه ایم که چطور خواهران صادقیان در عرض 40 دقیقه 5 کیلومتر و به عبارتی 5000 متر را طی کرده اند. آن هم با پای پیاده .... !5
خلاصه که آنها را دربین راه سوار می کنیم و به سمت فومن باز میگردیم. در فومن کلوچه میخریم و بار آمریکاییمون کلوچه می پزد .... تجربه دلچسبی برای اوست .... در رودبار معروف هم زیتون میخریم و دل به دل ترافیک سنگین میدهیم. !14 بهترین راه فرار از آزار روانی ترافیک گرفتن جشن تولد برای شاگرد راننده عزیزمان حمید خان بیگدلیست .... کیکی برایش میبریم و شمعی فوت می کند ویک سال به عمرش اضافه می شود. کم کم جاده کوتاهتر شده و ما به مقصد نزدیک تر .... اینجا میدان سپاه است . !30
روز خوش دیگری را با همسفران البرزمن گذراندیم و ... رهسپار خانه ایم .... !35
ما هنوز در سفریم ...
Last edit: 8 سال 7 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.188 ثانیه