- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های پاییز 96
- سفرنامه تور حسنجون طالقان مورخ 96/7/28
×
تصاویر و سفرنامه تورهای پاییز 96
سفرنامه تور حسنجون طالقان مورخ 96/7/28
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
6 سال 6 ماه قبل - 6 سال 6 ماه قبل #1790
توسط travelloug
سفرنامه تور حسنجون طالقان مورخ 96/7/28 was created by travelloug
سفرنامه تور حسنجون طالقان
مورخ 96/7/28
راهنما: محمدرضا زمان فر
از کوچههای تَنگ و خاکی گذشتی، از میانِ مردمانی که مثلِ قدیم
پرچمهای سبز و مشکی را تا چهل روز بعد از تاسوعا سر درِ خانههاشان داشتند.
کوچههایی که پشتِ آنهای کوه بود، صخره و درخت بود...
سبز، زرد، نارنجی، پاییزی...
مسیرهای پاکوبی که گذرگاهِ علفخوار ها بودند و گذرگاهِ آدمهایی رنگارنگ که یکی برای طبیعت، عشق می آورد یکی زباله...
یک نفر آن دور ها دستدردستِ کسی که نیست قدم می زند و یکی دیگر جدا از کسی که هست،از دره ها می گذرد.
نگاه در نگاهِ آدمها می مانی، می خندی و می گویی حالت خوب است.
تو هم مثلِ ما، به این راه رسیدهای که برای روشن کردنِ چالههای زندگی باید خندهات را به دنیا بتابانی.
برای رسیدن به دشتِ هموار از راههای سخت و پیچ در پیچی گذشتی
درست مثلِ زندگی،که برای تجربهی آرامِش
باید طعم خستگی را چشیده باشی.
و وقتی به مقصد می رسی، به جایی که مدتها پا کوبیدی برای رسیدن،
هیزم جمع می کنی و برای رفعِ خستگیات چایِ زغالی می نوشی
بازی می کنی ، می خندی و شادیِ "دلت" را با آدمها به اشتراک می گذاری.
کاری که خیلی ارزشمند تر از به اشتراک گذاشتنِ خوشیهایت در شبکههای مجازیست.
و برگشتی...
به شهر و شلوغی و کار و دانشگاه.
اما قدرتی که طبیعت با سکوتِ پر صدایش به تو داد،برای چند وقتی برای زندگی در شهر،آمادهات کرده❤️
طبیعت دوستت دارد .
دوستش داشته باش و هیچوقت تَرکَش نکن
" نوشته خانم ملیکا یمینی "
یک بار دیگر گرد هم آمدیم در آخرین جمعه مهر ماه برای شروع سفر به یاد ماندنی
با آمدن همه هم سفر ها حرکت کردیم و در مسیر طالقان از خودمان گفتیم
صبحانه را درباغی زیبا نوش جان کردیم و به سمت روستای حسنجون رهسپار شدیم
در مسیر به گردنه بلندی رسیدیم که کل طالقان و شکوه شاه البرز نمایان بود
مهدی جان هم کار عزیزم توضيحاتی در مرود کوه های منطقه و اصطلاحات رایج در کوهنوردی به همسفران دادند و عکسی به یادگار گرفتیم و حرکت کردیم.
روستای حسن جون در نزدیکی شهرک طالقان دیگر داشت رنگ و روی پاییزی به خود می گرفت
کوله ها به دوش پیاده روی را شروع کردیم
در ابتدا از میان کوچه های پیچ در پیچ روستا گذشتیم و در انتهای روستا مهمان مهربانی پیر مردی شدیم که به همه هم سفران سیب خوش طعمی داد
در مسیر هم قدم با رود میان باغ های سبز و زرد و نارنجی قدم زدیم
در مسیر هم حسابی از خودمان با زالزالک وحشی پذیرایی کردیم و بلاخره به دشت زیبایی رسیدیم
پهنه ای سبز که دورش را درختان تبریزی بلند گرفته و در پشت کوه ها و wخره ها با ابر های تکه ای خود نمایی می کردند
گوسفند هایی که مشغول چرا بودند و سگ های گله هر کدام گوشه ای لم داده بودند
این جاست که یاد قطعه ای از شعر حسین گل گلاب افتادیم که می گفت : (( ایران ای خرم بهشت من... ))
در بدو ورود به این دشت مورد استقبال سگ ها قرار گرفتیم که کلی هیجان داشت ولی متوجه شدیم که از دیدن گروه ما ذوق کرده بودند و قصد حمله نداشتند
زیر انداز ها را پهن کردیم و مهدی جان مشغول درست کردن آتش شد و من با چند تا از هم راهان به سمت چشمه رفتیم و کتری ها را پر کردیم
کمی استراحت کردیم و نهاری دلچسب نوش جانمان شد.
دیگر دم نوش چند گیاه که سیب و زال زالک هم بهش اضافه شده بود آماده شد، نوشیدیم و حسابی کیفور شدیم و بر آن شدیم که مسابقه ای بین تیم آقايان و تیم بانوان اجرا کنیم که کلی هیجان و خنده و شادی در پی داشت.
دیگر زمان برگشت رسیده بود
در مسیر برگشت در بلندای تپه کمی نشستیم و چشمانمان را بستیم
ما سکوت کردیم تا طبیعت این بار سخن بگوید
نجوای نسیم و صدای کبک و زاغ، آرامشی که گویی در آغوش مادر هستی
مادر طبیعت ما را در آغوش گرفت و تمام وجود ما سرشار از حسی مثبت شد و دوباره با توانی دو چندان مسیر را ادامه دادیم
تا به اتوبوس رسیدیم
در مسیر برگشت یادبود نا قابلی به قدیمی ترین هم سفر البرز من تقدیم شد و 2 هدیه به همسفرانی که اولین سفر را با ما داشتند
کلی هم شاد بودیم تا رسیدیم به میعاد گاه البرز من با آرزوهای خوب سفر را پایان دادیم در جایی که سفر پایان ندارد
در پایان تشکر از همه همسفران عزیزم که هم راهی کردند ما را در این سفر و تشکر ويژه از آقای محمد مهدی امینی زاده بابت حس خوب و همراهی در این سفر و تشکر از خانم ملیکا یمینی بابت دل نوشته زیبایش در ابتدای سفرنامه.
دلتون همیشه شاد و لبتون همیشه خندان.
مورخ 96/7/28
راهنما: محمدرضا زمان فر
از کوچههای تَنگ و خاکی گذشتی، از میانِ مردمانی که مثلِ قدیم
پرچمهای سبز و مشکی را تا چهل روز بعد از تاسوعا سر درِ خانههاشان داشتند.
کوچههایی که پشتِ آنهای کوه بود، صخره و درخت بود...
سبز، زرد، نارنجی، پاییزی...
مسیرهای پاکوبی که گذرگاهِ علفخوار ها بودند و گذرگاهِ آدمهایی رنگارنگ که یکی برای طبیعت، عشق می آورد یکی زباله...
یک نفر آن دور ها دستدردستِ کسی که نیست قدم می زند و یکی دیگر جدا از کسی که هست،از دره ها می گذرد.
نگاه در نگاهِ آدمها می مانی، می خندی و می گویی حالت خوب است.
تو هم مثلِ ما، به این راه رسیدهای که برای روشن کردنِ چالههای زندگی باید خندهات را به دنیا بتابانی.
برای رسیدن به دشتِ هموار از راههای سخت و پیچ در پیچی گذشتی
درست مثلِ زندگی،که برای تجربهی آرامِش
باید طعم خستگی را چشیده باشی.
و وقتی به مقصد می رسی، به جایی که مدتها پا کوبیدی برای رسیدن،
هیزم جمع می کنی و برای رفعِ خستگیات چایِ زغالی می نوشی
بازی می کنی ، می خندی و شادیِ "دلت" را با آدمها به اشتراک می گذاری.
کاری که خیلی ارزشمند تر از به اشتراک گذاشتنِ خوشیهایت در شبکههای مجازیست.
و برگشتی...
به شهر و شلوغی و کار و دانشگاه.
اما قدرتی که طبیعت با سکوتِ پر صدایش به تو داد،برای چند وقتی برای زندگی در شهر،آمادهات کرده❤️
طبیعت دوستت دارد .
دوستش داشته باش و هیچوقت تَرکَش نکن
" نوشته خانم ملیکا یمینی "
یک بار دیگر گرد هم آمدیم در آخرین جمعه مهر ماه برای شروع سفر به یاد ماندنی
با آمدن همه هم سفر ها حرکت کردیم و در مسیر طالقان از خودمان گفتیم
صبحانه را درباغی زیبا نوش جان کردیم و به سمت روستای حسنجون رهسپار شدیم
در مسیر به گردنه بلندی رسیدیم که کل طالقان و شکوه شاه البرز نمایان بود
مهدی جان هم کار عزیزم توضيحاتی در مرود کوه های منطقه و اصطلاحات رایج در کوهنوردی به همسفران دادند و عکسی به یادگار گرفتیم و حرکت کردیم.
روستای حسن جون در نزدیکی شهرک طالقان دیگر داشت رنگ و روی پاییزی به خود می گرفت
کوله ها به دوش پیاده روی را شروع کردیم
در ابتدا از میان کوچه های پیچ در پیچ روستا گذشتیم و در انتهای روستا مهمان مهربانی پیر مردی شدیم که به همه هم سفران سیب خوش طعمی داد
در مسیر هم قدم با رود میان باغ های سبز و زرد و نارنجی قدم زدیم
در مسیر هم حسابی از خودمان با زالزالک وحشی پذیرایی کردیم و بلاخره به دشت زیبایی رسیدیم
پهنه ای سبز که دورش را درختان تبریزی بلند گرفته و در پشت کوه ها و wخره ها با ابر های تکه ای خود نمایی می کردند
گوسفند هایی که مشغول چرا بودند و سگ های گله هر کدام گوشه ای لم داده بودند
این جاست که یاد قطعه ای از شعر حسین گل گلاب افتادیم که می گفت : (( ایران ای خرم بهشت من... ))
در بدو ورود به این دشت مورد استقبال سگ ها قرار گرفتیم که کلی هیجان داشت ولی متوجه شدیم که از دیدن گروه ما ذوق کرده بودند و قصد حمله نداشتند
زیر انداز ها را پهن کردیم و مهدی جان مشغول درست کردن آتش شد و من با چند تا از هم راهان به سمت چشمه رفتیم و کتری ها را پر کردیم
کمی استراحت کردیم و نهاری دلچسب نوش جانمان شد.
دیگر دم نوش چند گیاه که سیب و زال زالک هم بهش اضافه شده بود آماده شد، نوشیدیم و حسابی کیفور شدیم و بر آن شدیم که مسابقه ای بین تیم آقايان و تیم بانوان اجرا کنیم که کلی هیجان و خنده و شادی در پی داشت.
دیگر زمان برگشت رسیده بود
در مسیر برگشت در بلندای تپه کمی نشستیم و چشمانمان را بستیم
ما سکوت کردیم تا طبیعت این بار سخن بگوید
نجوای نسیم و صدای کبک و زاغ، آرامشی که گویی در آغوش مادر هستی
مادر طبیعت ما را در آغوش گرفت و تمام وجود ما سرشار از حسی مثبت شد و دوباره با توانی دو چندان مسیر را ادامه دادیم
تا به اتوبوس رسیدیم
در مسیر برگشت یادبود نا قابلی به قدیمی ترین هم سفر البرز من تقدیم شد و 2 هدیه به همسفرانی که اولین سفر را با ما داشتند
کلی هم شاد بودیم تا رسیدیم به میعاد گاه البرز من با آرزوهای خوب سفر را پایان دادیم در جایی که سفر پایان ندارد
در پایان تشکر از همه همسفران عزیزم که هم راهی کردند ما را در این سفر و تشکر ويژه از آقای محمد مهدی امینی زاده بابت حس خوب و همراهی در این سفر و تشکر از خانم ملیکا یمینی بابت دل نوشته زیبایش در ابتدای سفرنامه.
دلتون همیشه شاد و لبتون همیشه خندان.
Last edit: 6 سال 6 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.136 ثانیه