- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های پاییز 96
- سفرنامه تور جنگل بلندمازو مورخ 96/09/03
×
تصاویر و سفرنامه تورهای پاییز 96
سفرنامه تور جنگل بلندمازو مورخ 96/09/03
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
6 سال 5 ماه قبل #1812
توسط travelloug
سفرنامه تور جنگل بلندمازو مورخ 96/09/03 was created by travelloug
سفرنامه تور جنگل بلندمازو
مورخ 96/09/03
راهنما: پویا ملاحسنی
شمال یعنی جنگل و پاییز و دریا...
شمال یعنی جاده چالوس و هزارچم و آش کندوان...
شمال یعنی خیس و گِلی شدن توی جنگل، زیر بارون...
آخرین ماه پاییز هست و نقاش طبیعت آخرین رنگ های خودش رو روی برگ درخت ها می ریزه. هنوزم فرصت هست تا به جنگل سر بزنی و غوغای رنگ ها رو از نزدیک ببینی...
با همسفران البرزمن راهی جنگل های بلندمازو شدیم تا پاییزمان را بسازیم و سیراب از طبیعت پاییزی به خانه هایمان برگردیم.
جمعه صبح مثل همیشه به موقع سفر آغاز شد. بعد از صبحانه ای شلوغ نوبت به معارفه رسید و همسفرها یک به یک خودشون رو معرفی کردند از فیلم ها و سکانس های مجبوبشون گفتند. گفتیم و خندیدیم و طبیعت زیبای جاده چالوس رو نظاره کردیم. از مرزن آباد به بعد بارون به اسقتبال مون اومد. به اول مسیر پیاد ه روی رسیدیم و بارونی ها و پانچو ها رو به تن کردیم و هم قدم با بارون و باد به سمت جنگل حرکت کردیم...
واقعا راست میگن که زیر بارون باید رفت. هوا لطیف بود و دوست داشتنی ؛ قطره های بارون آروم و یواش روی صورتمون می نشستند و ما هم لبخند زنان به راهمون ادامه می دادیم. چمنزاری زیبا و بوته زاری دل انگیز رو پشت سر گذاشتیم و از کنار درخت انجیلی ای که پاییز هزار رنگش کرده بود وارد جنگل شدیم...
برگ های رنگ آمیزی شده ی زیر پامون و صدای بوسه ی قطره های بارون به برگ درخت ها و پیچ و تاب شاخه های انجیلی و بلند مازوی بلندی که لا به لای درخت ها پیدا شد و ما رو محو عظمت خودش کرده بود...
در جنگل سکوتی لذت بخش داشتیم و آواز سهیل خستگی پیاده روی رو از تنمون در آورد...
نوبت ملاقات با دریا بود...
به کنار ساحل رفتیم و موج های خروشان دریا در ساحل بارانی به استقبالمون اومدند... ناهار رو نوش جان کردیم و به سمت کرج برگشتیم.
چای و نسکافه و کیک گرممان کرد و با مسابقه و بازی متوجه گذر زمان نشدیم. آش کندوان آخرین بهانه ما برای توقف بود...
خیلی زود این سفر هم به پایان رسید و اتوبوس ما جلوی دفتر البرزمن ترمز دستی رو کشید...
سفری بارانی و پر از لبخند هم به پایان رسید و همسفرها یک به یک با وعده ی دیدار مجدد از هم جدا شدند و من می دونستم که بزودی همه رو خواهم دید چرا که سفر پایان ندارد...
مورخ 96/09/03
راهنما: پویا ملاحسنی
شمال یعنی جنگل و پاییز و دریا...
شمال یعنی جاده چالوس و هزارچم و آش کندوان...
شمال یعنی خیس و گِلی شدن توی جنگل، زیر بارون...
آخرین ماه پاییز هست و نقاش طبیعت آخرین رنگ های خودش رو روی برگ درخت ها می ریزه. هنوزم فرصت هست تا به جنگل سر بزنی و غوغای رنگ ها رو از نزدیک ببینی...
با همسفران البرزمن راهی جنگل های بلندمازو شدیم تا پاییزمان را بسازیم و سیراب از طبیعت پاییزی به خانه هایمان برگردیم.
جمعه صبح مثل همیشه به موقع سفر آغاز شد. بعد از صبحانه ای شلوغ نوبت به معارفه رسید و همسفرها یک به یک خودشون رو معرفی کردند از فیلم ها و سکانس های مجبوبشون گفتند. گفتیم و خندیدیم و طبیعت زیبای جاده چالوس رو نظاره کردیم. از مرزن آباد به بعد بارون به اسقتبال مون اومد. به اول مسیر پیاد ه روی رسیدیم و بارونی ها و پانچو ها رو به تن کردیم و هم قدم با بارون و باد به سمت جنگل حرکت کردیم...
واقعا راست میگن که زیر بارون باید رفت. هوا لطیف بود و دوست داشتنی ؛ قطره های بارون آروم و یواش روی صورتمون می نشستند و ما هم لبخند زنان به راهمون ادامه می دادیم. چمنزاری زیبا و بوته زاری دل انگیز رو پشت سر گذاشتیم و از کنار درخت انجیلی ای که پاییز هزار رنگش کرده بود وارد جنگل شدیم...
برگ های رنگ آمیزی شده ی زیر پامون و صدای بوسه ی قطره های بارون به برگ درخت ها و پیچ و تاب شاخه های انجیلی و بلند مازوی بلندی که لا به لای درخت ها پیدا شد و ما رو محو عظمت خودش کرده بود...
در جنگل سکوتی لذت بخش داشتیم و آواز سهیل خستگی پیاده روی رو از تنمون در آورد...
نوبت ملاقات با دریا بود...
به کنار ساحل رفتیم و موج های خروشان دریا در ساحل بارانی به استقبالمون اومدند... ناهار رو نوش جان کردیم و به سمت کرج برگشتیم.
چای و نسکافه و کیک گرممان کرد و با مسابقه و بازی متوجه گذر زمان نشدیم. آش کندوان آخرین بهانه ما برای توقف بود...
خیلی زود این سفر هم به پایان رسید و اتوبوس ما جلوی دفتر البرزمن ترمز دستی رو کشید...
سفری بارانی و پر از لبخند هم به پایان رسید و همسفرها یک به یک با وعده ی دیدار مجدد از هم جدا شدند و من می دونستم که بزودی همه رو خواهم دید چرا که سفر پایان ندارد...
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.133 ثانیه