سفرنامه تور کویر ورزنه مورخ 15 الی 94/8/13

بیشتر
8 سال 6 ماه قبل - 8 سال 6 ماه قبل #1417 توسط travelloug
سفرنامه تور کویر ورزنه و قلعه قورتان
مورخ 15الی 94/8/13

راهنما: پویا ملا حسنی
سفرنامه: وحید شعبانی

چه خوش گفته آن بیدل دهلوی :

در طبل گاه دل چو موج و حباب منزل و جاده هر دو در سفرست

آبان ماه است و پاییز هزار رنگ به نیمه رسیده ...
دل در هوای سفر است و گواه آن ساک دستی کوچکی است که مادر زحمت بستنش را کشیده است..

شامگاه 13 آبان به قصد میدان سپاه از خانه بیرون میزنیم و در پلک باز و بسته کردنی خود را در آغوش اتوبوس نارنجی آقای بیگدلی میبینیم...
همه آمده اند و طبق روال با میدان سپاه وداع می کنیم و اینبار به مقصد ورزنه.. شهر چادر سفیدها..

چراغ های داخل ماشین روشن می شود و همزمانش چشم ما به جمال همسفران عزیزتر از نفسهایمان .. یخمان قطره قطره در حال آب شدن است و نوبتی هم که باشد نوبت معارفه است ... خودمان را معرفی می کنیم و حالا می دانیم با چه نازنینانی در سفریم..
تا صبح چیزی نمانده است...
شب ، سکوت ، کویر

اینجا ورزنه است ... شهری نهفته در دل تاریخ ..

صبح زود است و وارد اقامتگاه چاپاکر می شویم که مدیر نازنینش آقا رضای خلیلی ورزنه است.. دلداده ای از دیار کویر..

کمی چشم روی هم میگذاریم و حالا در مقابل دیدگانمان سفره ای پهن است به سخاوت کویر..
ناشتی میخوریم و به سمت مقصد اولمان به راه می افتیم .. بند شاخ کنار .. آب بندی یادگار پهلوی در دل بیابان ..

پویا خان ملا حسنی شهر بابکی با آن کلام شیوایش از بند و کویر می گوید .. از گاو خونی و رازهایش .. از پیدایشش و از زاینده رودش .. که حالا بی جان است و بی رمق ... خدا کند که نمیرد .. زاینده رودمان..



آن سوترمان کوهی است سیاه در دل باتلاقی طلایی .. سیاه کوه .. بر بالایش اتراق می کنیم و ریه هامان را از عطر دل انگیز سرزمین با شکوهمان ایران عزیز پر می کنیم و پر صفا می شویم .. سکوت می کنیم و صدای بیابان را می شنویم به گوش جان .. کودک می شویم و از سر ذوق .. می دویم .. و .. می دویم ..















از اتوبوس که پیاده می شویم صدایی جادویی گوشمان را نوازش می کند ..

آی گل سرخ و سفیدم...

پرسیدیم و گفتند .. اینجا گاو چاه است .. پیرمردی .. آوازی .. گاوی از دیار سیستان و چاهی.. و البته رسمی پنجاه ساله که حالا دوباره به همت این پیرمرد چند سالیست جان گرفته است ..

او که می خواند حرکت میکند.. ما که می خوانیم فقط نگاه می کند و .. گاهی هم.. بله.. گاو عزیز را می گویم..

خلاصه کلی کیفور می شویم از همنشینی با پیرمرد با صفا و گاوش و حالا می رویم برای صرف ناهار.. چاپاکر.. در میان گیومه ذکر کنم در راه شتر هم میبینیم و آنقدر ذوق میکنیم که حتی آقا سعیدخان بیگدلی که راننده مان است در حرکتی انقلابی ماشین را رها و به سمت اشتران دوان می شود.. میرویم ..



آقا رضای خلیلی آبگوشتی ما را مهمان میکند و .. چه لذیذ است این غذا در دل اینهمه خشت و کاهگل ..




به عصر چیزی نمانده .. سوار بر مرکبمان اینبار به مقصد تپه های رملی ورزنه ..

اینجا که رسیده ایم .. شتر هست .. موتور .. چهار چرخ .. پاترول و ... کلی هیجان .. حسابی خودمان را تخلیه میکنیم و آماده پیاده روی در دل رمل های طلایی ورزنه می شویم ..




تپه رملی تماما تمثیلی از زندگیست.. هر چند قدمی که بالا میروی قدمی به عقب بر میگردی.. و اگر بایستی مدام به عقب باز می گردی .. پس باید رفت و فتح کرد این تپه های کوچک شنی را ..




همسفران کفشها را بر گردن آویخته اند و پابرهنه عاشقی می کنند در این دیار بی نیازی..

خورشید غروب میکند و ما نظاره گر .. ما طلوع می کنیم و کویر نظاره گر ...



پویا از کویر می گوید و حکایت عاشقی.. گاهی فکر میکنم زیبا تر از شب کویری مخلوقی داریم؟ ذهن یاری نمیکند .. آتشی روشن می کنیم و .. شعر و شاعری برپاست و .. جشن چای ذغالی و .. انار... می خوانیم و شادیم .. و غافل نیستیم از تابلوی نقاشی بالای سرمان .. آسمان کویر .. اثر او...

چاپاکر.. شام خورده ایم و آماده خفتن .. همه جا تاریک است ..

صبح زود از خواب بیدار می شویم و پر از انرژی و هیجان ... سوار بر ماشین ... قورتان

بهرام که گور می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

به روایتی اینجا که ارگ و قلعه قورتان است روزگاری محل حیات بهرام پنجم بوده است.. قدمی در دل تاریخ می زنیم و حکایتهایش بر دل می نشانیم ..

آنجاتر کبوتر خانه ای خودنمایی میکند .. کنارش ایستاده ایم و آقای فاطمی از تاریخش میگوید و هوش سرشار ایرانی ... دمی همنشین کبوترها می شویم و میرویم ..






قورتان حمایت می خواهد .. و پیرمرد 90 ساله ساکن ارگ هم ..

زبان بسته را داخل می کند .. با آن لبهای زیبایش.. آی شتر خوبه که بارش پنبه باشه..
شتر عاشق میچرخد و صاحب نازنینش می خواند و سنگ می چرخد و گندم آرد می شود .. طواف شتر بر نانمان..





ناهارمان را خورده ایم و دیگر موقع خداحافظی شده است .. خدا حافظ چاپاکر..
در کوچه های خاکی ورزنه تابی می خوریم و به دیدار شیرزنی از جنس کویر میرویم... مادری تنها ، با پسری نابینا ، لهجه ای شیرین و همتی بس بلند... سفره می بافد با آن چرخ قدیمی اش و عینک خاصش.. سوغات میخریم و میرویم...



در راه سری هم به مسجد جامع ورزنه میزنیم .. یادگاری از کهن ..


جاده های کویری صافند و بی خم و پیچ .. نم بارانی در کویر .. بر شیشه ماشینمان .. این نیز بگذرد..



در راه برگشت .. میخندیم .. می خوانیم .. مسابقه می دهیم .. اما رفیقیم .. رفیق تر از هر وقت .. حالا دیگر همه چیز را به تلگرام این مهمان ناخوانده خواهیم سپرد ..

کرج .. میدان سپاه .. چشمک چراغهای راهنمایی .. و کلی همسفر .. که حالا دیگر نیستند .. درود و بدرود
Last edit: 8 سال 6 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

  • رها افشار
  • رها افشار's Avatar
  • بازديد كننده
  • بازديد كننده
8 سال 2 ماه قبل #1452 توسط رها افشار
کوله را خواهم بست!
دور خواهم شد از این شهر غریب..
به دهی خواهم رفت

که در آن آیینه ارزان باشد..

هر زمان چهره تکراری من باز گرفت..

بی هراس از دلمان بشکنمش..

به دهی خواهم رفت

که اگر از سر دلتنگی و غم داد زدم..

مردم تلخ خیابانی مان

اعتراضی نکنند.!



من از این شهر سفر خواهم کرد..

به دهی خواهم رفت...

که در آن شب هنگام.

بشود بوی خدا را فهمید..

بشود پیشانی شاپرکی را بوسید.



به دهی خواهم رفت

که نخ پیرهن مردمشان

جای ابریشم ناب

از گل نسرتن و یاسمن است.

و تمام اوج خوشبختی شان

چیدن گندم یک مزرعه است



به دهی خواهم رفت

که هوایش بوی غربت ندهد.



من به هنگام طلوع خورشید

کوله را می بندم.

فارغ از عشق و سراب.!

بی خدا حافظی از شهر سفر خواهم کرد...!

رعنا ترکمانیان افشار متخلص به رها افشار با سپاس از لیدرهای محترم و توانا

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.208 ثانیه

نماد اعتماد الکترونیک

enamad

ارتباط با ما

    • تلفن : 34213531-026
    • موبایل : 09391725252
    • Email: info@alborzeman.ir
    • کرج، میدان سپاه ، به سمت سه راه گوهردشت ، بعد از خیابان بوستان ، ساختمان گلستان ، واحد یک