- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های تابستان 97
- سفرنامه تور جنگل همیشک مورخ 97/6/23
×
تصاویر و سفرنامه های تور های تابستان 97
سفرنامه تور جنگل همیشک مورخ 97/6/23
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
5 سال 7 ماه قبل - 5 سال 7 ماه قبل #2002
توسط travelloug
سفرنامه تور جنگل همیشک مورخ 97/6/23 was created by travelloug
سفرنامه تور جنگل همیشک
مورخ 97/6/23
راهنما: محمدمهدی امینی زاده
گفتم: ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت:
هیچ، کابوس تبر
گفتم از چوب درختان بهار
چه کسان بهره برند؟
گفت: آنان که درختند و به ظاهر تبرند!
گفتم اما مگر از جنس خودت نیست تبر؟!
پوزخندی زد و گفت:
تازگیها چه خبر؟!
شروع آخرین هفته تابستونو با حس یه جنگل زیبا برنامه ریزی کردیم و برای اینکه بتونیم از لحظه لحظه اون لذت ببریم خوابیده و نخوابیده کله سحر سوار اتوبوس کاپیتان قنبری عزیزشدیم و خوابالود تو تالار شهر قزوین صبحانه خوردیم و بعدش هم معارفه !!
زمان خیلی زود میگذشت و تا اومدیم بفهمیم چقدر راه رفتیم ، دیدیم توپیچ و خم جاده باریک روستا هستیم و نزدیک میدان روستا و نیسانهای آبی منتظر !!
وقتی سوار نیسان میشی و تو دل جنگل حرکت میکنی تازه متوجه میشی حس خوب جنگل یعنی چی !
نسیم خنک ،لابلای موهاتو نوازش میده و دستی به صورتت میکشه ،حس میکنی خوابی ولی هر از گاهی شاخ و برگ درختا با لمس صورتت بهت میفهمونن که نه خواب نیستی و بیداری و بیدار باش و از این فضای آرام لذت ببر !! به آخرین کلبه مسیر، کلبه احد می رسیم .
با چهره ای صمیمی منتظر رسیدن رهگذران جنگلی نشسته . خوش و بشی میکنیم و اولین قدم در جنگل زیبا شروع میشه .
جنگل آخر تابستون ، نه سبزی بهار و تابستون داره ونه زردی پاییز ولی بوی پاییز رو با عوض شدن رنگها میتونی حس کنی و یاد این جمله بیفتی :
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ی عشق است…
مسیر جنگل همیشک مثل همیشه زیباست ولی همراهی با چهل همسفر علاقه مند ، مسیر پر پیچ وخم و رویایی جنگل زیباتر به چشم میادو تراکم درختان و گیاهان به حدیه که اگر توقف کنی انگار در جنگل گم میشی و با جنگل یکی میشی .
بعد از دوساعت پیاده روی جانانه آبشار همیشک خودنمایی میکنه مثل همیشه آرام و روان و جاری ...
این بار برای رد شدن از عرض رودخونه نتونستیم از اون پل چوبی قشنگ استفاده کنیم چون کمی تغییر کرده بود و ناایمن بود به ناچار از روی سنگها عبور کردیم و یکی دونفر هم زودتر به استقبال آب رفتن و خیس شدن .
ساعاتی در کنار آبشار و رودخانه نشستیم و از صدای آب لذت بردیم و بعضی از دوستان هم تنی به آب زدند وپس از ناهار فقط چای آتیشی میتونست دل آدمو گرم کنه.
تومسیر برگشت از همسفرمون یاسمن خانم که استاد یوگا هستن خواهش کردیم چند دقیقه فکر مون رو آزاد کنه و دلمونو به جنگل بده و چقدر استادانه هم این کاروکردن .
یه جایی تو مسیر هم غزاله خانم پاش لغزید ولی ساسان و امین و امیر و آویشه خانم به کمکش رفتن و خاطره پیاده روی جنگلی رو شیرین تر کردن
اعتراف میکنم که تو این چند تا برنامه ای که تا حالا تو همیشک اجرا کردم این برنامه از همش بهتر بود چون همسفرا همشون با انگیزه بودن و علیرغم مسیر طولانی خیلی خوب راه اومدن و به موقع رسیدیم به کلبه احد البته کمی خستگی هم که نمک طبیعت گردیه .
چای دسترنج احد خیلی خوردنیه و لب سوز ولبدوز هم هست . خیلی از همسفرا محصول احد رو که چای اصیل گیلانیه خرید کردن .
پس از مدتی دوباره نیسان های آبی اومدن تا خاطره صبح رو برامون تکرار کنن سوار شدیم وحرکت کردیم و یک روز خاطره رو با خودمون برگردوندیم .
نمیشه تو جنگل های شمال بری و برگردی و اسکموی خوش مزه محلی رو نوش جاننکنی .
هنوز اسکمو تمومنشده بود که تو اتوبوس در مسیر برگشت بودیم .
یه مسابه لباهنگ برگزار کردیم ونفرات اول ودوم که ساسان جان وآرمین عزیز باشن جایزه ها رو دروکردن و شادی کردیم و برگشتیم .
یک روز دیگه همدر جنگل در کنار همسفرای باحال سپری شد ولی با رسیدن به شهرمون این فکر از سرمون گذشت که پاییز زیبا نزدیکه و
امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچکس ِ دیگری … فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ، دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد
و سفر هم پایان ندارد ....
از همکارای خوبم آرمان نظری و مریم فرزام و پرهام ابراهیم نیا به خاطر همه کمکهاشون ممنونم و به امید دیدار همه همسفرای عزیز ...
شهریور ۱۳۹۷
محمد مهدی امینی زاده
مورخ 97/6/23
راهنما: محمدمهدی امینی زاده
گفتم: ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت:
هیچ، کابوس تبر
گفتم از چوب درختان بهار
چه کسان بهره برند؟
گفت: آنان که درختند و به ظاهر تبرند!
گفتم اما مگر از جنس خودت نیست تبر؟!
پوزخندی زد و گفت:
تازگیها چه خبر؟!
شروع آخرین هفته تابستونو با حس یه جنگل زیبا برنامه ریزی کردیم و برای اینکه بتونیم از لحظه لحظه اون لذت ببریم خوابیده و نخوابیده کله سحر سوار اتوبوس کاپیتان قنبری عزیزشدیم و خوابالود تو تالار شهر قزوین صبحانه خوردیم و بعدش هم معارفه !!
زمان خیلی زود میگذشت و تا اومدیم بفهمیم چقدر راه رفتیم ، دیدیم توپیچ و خم جاده باریک روستا هستیم و نزدیک میدان روستا و نیسانهای آبی منتظر !!
وقتی سوار نیسان میشی و تو دل جنگل حرکت میکنی تازه متوجه میشی حس خوب جنگل یعنی چی !
نسیم خنک ،لابلای موهاتو نوازش میده و دستی به صورتت میکشه ،حس میکنی خوابی ولی هر از گاهی شاخ و برگ درختا با لمس صورتت بهت میفهمونن که نه خواب نیستی و بیداری و بیدار باش و از این فضای آرام لذت ببر !! به آخرین کلبه مسیر، کلبه احد می رسیم .
با چهره ای صمیمی منتظر رسیدن رهگذران جنگلی نشسته . خوش و بشی میکنیم و اولین قدم در جنگل زیبا شروع میشه .
جنگل آخر تابستون ، نه سبزی بهار و تابستون داره ونه زردی پاییز ولی بوی پاییز رو با عوض شدن رنگها میتونی حس کنی و یاد این جمله بیفتی :
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ی عشق است…
مسیر جنگل همیشک مثل همیشه زیباست ولی همراهی با چهل همسفر علاقه مند ، مسیر پر پیچ وخم و رویایی جنگل زیباتر به چشم میادو تراکم درختان و گیاهان به حدیه که اگر توقف کنی انگار در جنگل گم میشی و با جنگل یکی میشی .
بعد از دوساعت پیاده روی جانانه آبشار همیشک خودنمایی میکنه مثل همیشه آرام و روان و جاری ...
این بار برای رد شدن از عرض رودخونه نتونستیم از اون پل چوبی قشنگ استفاده کنیم چون کمی تغییر کرده بود و ناایمن بود به ناچار از روی سنگها عبور کردیم و یکی دونفر هم زودتر به استقبال آب رفتن و خیس شدن .
ساعاتی در کنار آبشار و رودخانه نشستیم و از صدای آب لذت بردیم و بعضی از دوستان هم تنی به آب زدند وپس از ناهار فقط چای آتیشی میتونست دل آدمو گرم کنه.
تومسیر برگشت از همسفرمون یاسمن خانم که استاد یوگا هستن خواهش کردیم چند دقیقه فکر مون رو آزاد کنه و دلمونو به جنگل بده و چقدر استادانه هم این کاروکردن .
یه جایی تو مسیر هم غزاله خانم پاش لغزید ولی ساسان و امین و امیر و آویشه خانم به کمکش رفتن و خاطره پیاده روی جنگلی رو شیرین تر کردن
اعتراف میکنم که تو این چند تا برنامه ای که تا حالا تو همیشک اجرا کردم این برنامه از همش بهتر بود چون همسفرا همشون با انگیزه بودن و علیرغم مسیر طولانی خیلی خوب راه اومدن و به موقع رسیدیم به کلبه احد البته کمی خستگی هم که نمک طبیعت گردیه .
چای دسترنج احد خیلی خوردنیه و لب سوز ولبدوز هم هست . خیلی از همسفرا محصول احد رو که چای اصیل گیلانیه خرید کردن .
پس از مدتی دوباره نیسان های آبی اومدن تا خاطره صبح رو برامون تکرار کنن سوار شدیم وحرکت کردیم و یک روز خاطره رو با خودمون برگردوندیم .
نمیشه تو جنگل های شمال بری و برگردی و اسکموی خوش مزه محلی رو نوش جاننکنی .
هنوز اسکمو تمومنشده بود که تو اتوبوس در مسیر برگشت بودیم .
یه مسابه لباهنگ برگزار کردیم ونفرات اول ودوم که ساسان جان وآرمین عزیز باشن جایزه ها رو دروکردن و شادی کردیم و برگشتیم .
یک روز دیگه همدر جنگل در کنار همسفرای باحال سپری شد ولی با رسیدن به شهرمون این فکر از سرمون گذشت که پاییز زیبا نزدیکه و
امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچکس ِ دیگری … فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ، دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد
و سفر هم پایان ندارد ....
از همکارای خوبم آرمان نظری و مریم فرزام و پرهام ابراهیم نیا به خاطر همه کمکهاشون ممنونم و به امید دیدار همه همسفرای عزیز ...
شهریور ۱۳۹۷
محمد مهدی امینی زاده
Last edit: 5 سال 7 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 0.124 ثانیه