× تصاویر و سفرنامه تورهای زمستان 94

سفرنامه سیستان و بلوچستان بخش اول : افسون کویر و دریا

بیشتر
8 سال 2 ماه قبل - 8 سال 2 ماه قبل #1461 توسط travelloug
سفرنامه سیستان و بلوچستان
بخش اول: افسون كوير و دريا
پویا ملاحسنی



یکی از دغدغه های هر راهنمای گردشگری در ایران ، شناسایی و شناختن بهتر مسیرهای خاص گردشگری و تلاش برای شناساندن این مسیرها به عموم مردم در ایران و جهان است.من هم یک راهنمای گردشگری هستم و سال هاست کوله به دوش انداختم و تلاش میکنم سرزمینم رو بهتر بشناسم ، سرزمین هزار و یک اقلیمی که هزار و یک زیست بوم رو در خودش جا داده...
با دعوت اداره میراث فرهنگی و گردشگری استان سیستان و بلوچستان از کانون راهنمایان گردشگری کل کشور فرصتی دست داد تا به نمایندگی از انجمن راهنمایان گردشگری استان البرز به گوشه ای دیگه از این سرزمین سفر کنم...
به سیستان و بلوچستان.....
سفرنامه ای که نوشتم از نگاه یک راهنمای گردشگری هست که برای اولین بار به این منطقه از ایران سفر کرده آن هم به همراه یک گروه 40 نفره !! سعی کردم هر آنچه که دیدم و فکر کردم رو بی تعارف و بی پرده ، با زبان عامیانه خودم بازگو کنم....
سفر من دو شنبه 12 بهمن ماه از فرودگاه مهر اباد شروع شد، کوله بر دوش وارد ترمینال 2 شدم و بقیه همسفرها را که جلوی پیشخوان بندرعباس جمع شده بودند ملاقات کردم ، من هم ایستادم و کمی گپ و گفتگو و آشنایی و با تعجب دیدم که بارها را داریم به پیشخون مقصد بندرعباس تحویل میدهیم. بلیطم را برای چندمین بار نگاه کردم و دیدم مقصد چابهار هست ، از دوستان مطلع پرسیدم متوجه شدم که هواپیما بین راه در بندر عباس توقف دارد تا مسافرهایی را پیاده و سوار بکند.این یک چیز معمول بود که من نمیدانستم.مسیر تا فرودگاه بندر عباس به گپ و گفتگو با همسفر صندلی کناریم خانم فراهانی و همین طور دیدن فیلم گربه پالاسی که آقای بر بر گرفته بود گذشت.
مناظر بین فرودگاه بندر عباس تا چابهار به شدت جذاب و زیبا بود.
آبهای خلیج فارس و دریای عمان و کوههای نه چندان بلند و خشکی که رودهایي خشکتر از کوهها در ان جریان داشتند و پیچ و خم راه آبها در نقطه تلاقی با دریا و تالاب های پر گیاهی که در این پیچ و تاب ها همراه آب بودند. بالاخره بعد از حدود سه ساعت پرواز و توقف و خوردن دو بار صبحانه به زمین نشستیم و در فرودگاه کنارک که نزدیک به 20 کیلومتر با چابهار فاصله داشت اولین لحظه دیدار من با سرزمین پر رمز و راز و کشف نشده ی سیستان و بلوچستان رقم خورد.
از هواپیما تا ترمینال فرودگاه را با اتوبوس های به شکل و شمایل شرکت واحد طی کردیم و منتظر تحویل گرفتن بارهاشدیم.فرودگاه کوچک و محل تحویل گرفتن بارها تنگ و کم جا بود....
داشتم فکر میکردم که در ایام پر مسافر چه ولوشویی این جا به پا خواهد شد که فکر دیگه ای این را خنثی کرد و این بود که هیچ وقت به طور همزمان دو هواپیما اینجا فرود نخواهند امد که جا تنگ بشه ، باز هم به ذهنم امد اگر صنعت گردشگری بخواد در سیستان و بلوچستان و به خصوص این شهر معروف چابهار پر رونق تر بشود حتما دو هواپیما یا شاید بیشتر در فواصل زمانی کم فرود بیايند که ان وقت حتما چندتا دست و پا اینجا له خواهد شد....
بار ها رو تحویل گرفتیم و دوستان سیستان و بلوچستانی با رويی گشاده به استقبال ما امدند ...
از سالن فرودگاه خارج شدیم و به زیر سایه ای پناه بردیم و در انتظار اتوبوس نشستیم ، هوای گرم جنوب هم با آغوش باز به استقبال ما امد و تشنگی و عطش به دنبالش ، در همین حین استاد ساسان هم به شدت نیازمند چای بودند تا کمی خستگی سفر طول و دراز هوایی تهران چابهار را از تن به در کنند ، پس عزم رو جزم کردم هر طور شده چای و آب رو تهیه کنم ، خارج از سالن مغازه ای نبود یکی بود که آن هم انگار مدت ها بود قفلش باز نشده. به سمت داخل سالن خروجی پروازها رفتم تا شانسم رو برای پیدا کردن سوپر مارکت امتحان کنم ، همین که داخل شدم متوجه شدم باید حسابی بازدید بدنی بشم. بازدید انجام شد و سوپر مارکت را که با کلی تنقلات در داخل سالن چشم به راهم بود پیدا کردم. خرید انجام شد و چای به دست استاد ساسان و دریادار رسید و اتوبوس هم از راه رسید و سفر به دنیای شگفتی ها آغاز شد....
اولین مقصد ما گل فشان تنگ نزديك دشت كهير بود ، در مسیر حرکت رشته کوههای خشک و زرد رنگی با شیارها و اشکال خاص به چشم میخوردند که اول به اشتباه فکر کردم همان رشته کوههاي مینیاتوری یا مریخی معروف هستند و بعد متوجه شدم که انها در مسیر چابهار به گواتر هستند البته به نظر من از نظر ساختار و فرم یکسان بودند.
بعد از حدود دو ساعت اتوبوس سواری و دو فرعی و 500 متر خاکی که باعث شد راننده کمی اعتراض کند به کنار گل فشان رسیدیم.
دشتی صاف و پوشیده شده از گل های ترک خورده و تپه ای تنها در میان این همه دشت گل...
در پای گل فشان منتظر ما بودند و یکی از محلی ها با شتری اراسته به استقبال ما امد.




کمی پیاده روی کردیم و به بالای تپه رسیدیم.





روی تپه دنبال حوضچه ای از گل میگشتم که در حال جوشش باشه که یکی از دوستان میزبان که مسوولیت توضیح درباره گل فشان رو به عهده داشت گفت گل فشان بعضی مواقع از سال فعالیت شدیدی دارد و بعضی مواقع هم که مصادف با حضور ما در این مکان شده بود فعالیتی ندارد....
بعد به نقطه ای روی تپه اشاره کرد که گل تازه تری داشت و از ما خواست تا دستمان را روی گل بگذاریم




تپه زنده بود و نبضش میزد ، حس جالبی بود و جالب تر شد وقتی که گل ها رو به سر و صورتمان مالیدیم....





از جمع جدا شدم و به لبه تپه رفتم و به دشت گلی که زیر پاهام سر خورده بود نگاه کردم وفکر کردم این هم چالشیه برای راهنما! مسافر را با امید نشون دادن گل فشان سه ساعت رو هوا و دو ساعت رو زمین با خودت همراه کنی و در اخر تپه ناخوش باشه و نبضش ضعیف بزنه!!!! اون هم در اولین روز دیدار!!!!
منظره زیبا بود و آسمان ابی و گل ها رو صورتم و آفتاب هم داغی سر ظهر را داشت ، خوشبختانه زمستان بود و با وجود گرما طاقت فرسا نبود.
از بالای تپه به سمت پایین حرکت کردیم، برای اخرین بار با حسرت به امید یک حباب کوچک نگاه دوباره ای به نبضگاه گل فشان انداختم و به سمت پایین سرازیر شدم.
سوار اتوبوس شدیم و مسیر را به سمت غرب ادامه دادیم. خیلی غرب.....
بعد از حدود یک ساعت و نیم به زر اباد رسیدیم.
زر آباد اولین جایی بود که روح سیستان و بلوچستان را دیدم.کودکان خجالتی و کنجکاو و مشتاق و لباس های بی نظیری که به تن داشتند.





در خانه ای که از قبل هماهنگ شده بود از سرویس بهداشتی استفاده کردیم و به استراحت پرداختیم و با چای پذیرایی شدیم و منتظر ناهار نشستیم.




سرویس بهداشتی خانه مورد نظر یکی بیشتر نبود و برای سرعت گرفتن امور، همسفرها با کمک میزبانان و راهنماى محلی به خانه های مردم محل رفتند تا از سرویس های انها استفاده کنند وتمام اهالی با روی باز و گرمی درها رو به روی همسفرها باز کردند.
دور و بر خانه شروع به پرسه زدن کردم . خانم کهنسال بلوچی رو دیدم که در حال حصیر بافی بود و هر از گاهی برای خستگی در کردن جرعه ای از شیرچایی داخل لیوانش مینوشید.




بزها داخل اتاق ازادانه حرکت میکردند و هر چیز که دوست داشتند را برای خوردن انتخاب میکردند. همه چیز جالب بود و عجیب ، آن حس و حال و فضا و نگاهها رو تا حالا تجربه نکرده بودم ، تازه فهمیدم که اومدم سیستان و بلوچستان.
ناهار حاضر شد و سر سفره ها نشستیم. غذا هزار رنگ بود و هزار بو و طعم.
با شکم پر و لبی خندان زر اباد را ترک کردیم و به سمت نخلستان و مزارع موز حرکت کردیم.




خوشه های موز را تا حالا رو درخت ندیده بودم ، همین طور درخت اووکادو .





در مدت 15 دقیقه که وقت داشتیم سعی کردم حس کنجکاویم را سیراب کنم. سیراب نشد ولی موزهای زیادی نصیبم شد....
مزرعه موز تجربه جدیدی بود که برای هر مسافری میتواند جذاب باشد البته با کمی وقت بیشتر.
دوباره سوار ماشین شدیم و این بار با شتاب رفتیم تا به درک برسیم.
بعد از یک ساعت با منظره ای روبرو شدیم که همه را به حیرت و تحسین وا می داشت.
تپه های شنی و نخل ها و دریا... ..








کویر لب تشن ی در حسرت آّب با کمک نخل ها خودش را به دریا رسانده و دریا را به آغوش کشیده ...
کودکان بلوچی با موتورهای بدون چراغ و تور های ماهیگیری گرد و خاصشون هم اطراف ما بودند...





تو ساحل درک از خود بی خود شدم اول لابه لای تپه های شنی دویدم و نخل ها را از نزديك دیدم و بعد با سرعتی تمام تن به اب زدم ، انگار کویر درون من هم دلش دریا میخواست...
آفتاب رو به غروب کردن میرفت من ساکن و خیس و مبهوت این همه زیبایی کنار ساحل بدرقه اش میکردم.




با ساحل درك خداحافظي كرديم و شب هنگام به سمت چابهار حركت كرديم. محل اقامت ما هتل لاله كنار دريا بود. روز اول سفر به پايان رسيد و من در انتظار ديدن شگفتي هايي كه قرار بود فردا با انها روبرو بشم به خواب رفتم.
Last edit: 8 سال 2 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 1.504 ثانیه

نماد اعتماد الکترونیک

enamad

ارتباط با ما

    • تلفن : 34213531-026
    • موبایل : 09391725252
    • Email: info@alborzeman.ir
    • کرج، میدان سپاه ، به سمت سه راه گوهردشت ، بعد از خیابان بوستان ، ساختمان گلستان ، واحد یک