× تصاویر و سفرنامه های تور های زمستان 97

سفرنامه تور تپه های مریخی گرمسار و تونل نمکی مورخ 97/10/14

بیشتر
5 سال 3 ماه قبل - 5 سال 3 ماه قبل #2083 توسط travelloug
سفرنامه تور تپه های مریخی گرمسار و تونل نمکی
مورخ 97/10/14
راهنما: پویا ملاحسنی


یک بیابان بود و من ...
ناله های بی قرار و پی در پی باد توی گوشم میپیچید... خاک باران خورده به کف کفش هایم پناه آورده بود و از من جدا نمیشد.. انگار که با همدستی آب نقشه چیده بود تا از این بیابان بی آب و علف برای همیشه فرار بکنه... تک بوته های بیابانی در رقصی اجباری با باد سرد زمستانی بودند و دیگر سوال همیشگی به کجا چنین شتابان را از یاد برده بودند...
به بالای سرم نگاه کردم آسمان آبی بود و خورشید بی رمق زمستانی تمام تلاشش رو داشت میکرد که شاید گرمایی به ما برسونه...
درگیر در افکار خودم بودم که یکی از همسفرها از من پرسید هنوز خیلی مانده؟ به خودم آمدم و گفتم دیگر راهی نیست معدن نمک پشت همین تپه های مریخی منتظر ماست...
صبح بود که سفرمان را اغاز کرده بودیم.. همسفرها یک به یک از راه رسیده بودند و به راه افتاده بودیم.. چیز جالبی که نظرم را جلب کرده بود این بود که تعداد همسفرهای آقا بیشتر از خانم ها بود... سلام و احوال پرسی ای کردیم و چشمان در جستجوی خوابمان را برای دو ساعت روی هم گذاشتیم...
صبحانه را که نوش جان کردیم زمان معارفه بود.. چالش حضور ذهن برای انتخاب اسم دختر ها و پسرها با خنده و شادی همراه بود...
به روستای پاده رسیدیم.. قلعه ای باقی مانده از سال های دور روبروی ما قد علم کرده بود... محمد رضا از جاده ی ابریشم و اهمیت روستا و قلعه گفت و البته با فرق بین ارگ و قلعه آشنا شدیم...









از خرابه های ارگ بالا رفتیم و از ان بالا مناظر روستا را نگاه کردیم.... کوهستان البرز بلند و باصلابت با پیرهن سفیدی که بر تن کرده بود روبری ما قرار گرفته بود و من از این فرصت استفاده کردم و کمی از البرزکوه پیر برای همسفرها گفتم...


عکس هایمان را گرفتیم و با پهپاد محمد هم کمی شوخی کردیم و راهی بافت خرابه های روستا شدیم.. سری هم به اب انبار زدیم و در حمام روستا از اهمیت این بنا گفتیم و بعد راهی تپه های مریخی شدیم


زمین گل بود ولی عز ما هم جزم بود.. به دل تپه ها زدیم .. تپه هایی که انگار موی سرشان ریخته بودو خسته بودند از این همه با نمکی... انگار که در انتظار این بودند که روزی نمک دلشان تمام شود...


بالا میرفتیم و پایین می آمدیم و دوباره بالا می رفتیم به غیر از صدای باد در آن راهپیمایی گلی آهنگ های مختلف کردی و هندی هم گوش کردیم...








پشت یک تپه که سد بین باد و ما شده بودیم بساط ناهار را پهن کردیم و دلی از عزا در آوردیم... سعی کردیم آب جوش بیاوریم و چایی نوش جان کنیم ولی انگار که آب هم خسته شده بود از این همه باد و سرما و حال جوش آمدن نداشت...
باز هم بالا رفتیم و مناظر تپه های چین خورده و مریخی را به نظاره نشستیم... نوبت پایین امده شده بود و این بار اسکی رو گل با هیجانی را تجربه کردیم...



در بین تاق ها نشستیم و کمی سکوت کردیم...معدن روبروی ما بود... در مسیر معدن سنگ های نمکی از کوه بیرون زده بودند و هر کدام با رنگ های مختلف دلبری ها میکردند...





وارد دهانه بزرگ معدن شدیم


شدیم و با دریاچه ای با اب سبز رنگ و عمیق روبرو شدیم... ستون های غول آسا با قندیل های نمکی که از سقف اویزون بودند منظره ای خاص و منحصربفرد درست کرده بودند...
تکه های نمک رو در آب ساکن غار می انداختیم و موج های زیبا و دایره وار بی همتای آب رو نگاه میکردیم....



دیگر وقت برگشتن بود ... کفش ها را قبل از سوار شدن به اتوبوس حسابی تکان دادیم و خاک های نگون بخت فرار کرده از بیابان را روی آسفالت تکاندیم ...
مسیر برگشت هم مثل همیشه فرصتی بود تا اخرین انرژی ها را تخلیه کنیم.... زودتر از سفرهای همیشگی به کرج رسیدیم و از همسفرها خداحافظی کردیم و به امید دیداری مجدد از هم جدا شدیم....
به خانه که برگشتم دیدم که هنوز کفش هام گلی هست و مقداری خاک بیابان با من باقی مانده... خندیدم و با خودم گفتم که این خاک های سمج هم عزم سفر کردند و موفق شدند و در ادامه راه حتما متوجه می شوند که سفر برای خاک هم هیچ وقت پایان ندارد....
Last edit: 5 سال 3 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.121 ثانیه